۱۳۸۹ آبان ۱۲, چهارشنبه

حرف مشترک

گاهی دلم خودم باشم البته نه گاهی همیشه!
دلم می خواد خود خودم باشم فارغ از همه محدودیت های وضع شده اجتماعی و فردیو ...
دلم می خواد تو خیابون نارنگی پوست بکنم نصفش رو بدم به نگهبان پیر اون پاساژ
دلم می خواد از شیرینی فروشی که اومدم بیرون در جعبه رو باز کنم به کارگرهای شهرداری داشتند جوی آب نزدیک خونه مامانم اینها رو درست می کردم تعارف کنم
نه به خاطر اینکه مثلا آدم خوبی هستم ...نه چون دلم می خواست اون فکری به ذهنم میرسه رو بدون اینکه به بعدش فکر کنم عملی کنم
دلم می خواد خودم باشم
تو ماشین با صدای بلند موزیک گوش بدم
گاهی با سرعت رانندگی کنم
دلم می خواد وقتی با همسری حرف می زنم هی نگه ذهنت رو از این چیزا بیرون بکش
دلم نمی خواد خودمو سانسور کنم
واقعا نمی خوام
کلافه هستم
دیشب دقیقا به خاطر این افکار گریه کردم
کلافه بودم
سرم درد گرفته بود یعنی رسما قاطی کرده بودم
آخه چرا وقتی هرکدوم از دوستام باهام خرف می زنن می گن خوش به حال شوهرت که این قدر شادی! ولی واقعا همین طوریه؟
واقعا اگه بین زن و شوهر حرفی واسه گفتن نباشه اون زندگی چی میشه؟
به کجا می رسه؟
دیشب باکلی ذوق و شوق اومدم براش یه چیزی تعریف کنم هی زد تو حالم هی چیزی نگفتم به حرفم ادامه دادم دوباره زد تو حالم! بعد از چند بار یهو قاطی کردم بلند شدم از میز شام رفتم تو اتاقم بهش اعتراض کردم یعنی داد می کشیدم میدونم شاید زیاده روی کردم ولی فکر کن از سرکار ساعت 5:30 برسی خونه با خستگی و گلودرد شام درست کنی سر شام حتی نذاره حرف بزنی!
می خواست بره بیرون از خونه کار داشت وقتی رفت بیرون اس ام اس داد که ببخشید نمی خوام ناراحتت کنم بهش گفتم  دیگه با شما هیچ حرف مشترکی ندارم شما هزینه های منو میدی منم برای شما غدا درست یکنم همین!
وقتی برگشت جلو تلویزیون خوابم برده بود هی باهام شوخی کرد که بیدارم کنه بلند شدم رفته تو تخت بدون پتو خوابیده بود خنده دارش اینجاست نصفه شب رفتم تو تختم خوابیدم روش پتو انداختم تو خواب یهو بلند شدم دیدم محکم بغلش کردم! بعد یهو انگار یادم افتاده باشه که از دستش عصبانی هستم اومدم کنار!
می دونم که خیلی بده زود از کوره در میرم
می دونم که خیلی بده تعداد جرو بحث هامون زیاد بشه
می دونم ممکنه ناشکری کنم
ولی تحملم خیلی کمه
خیلی...................................

پی نوشت : ارشد تو تکمیل ظرفیت قبول شدم

۱۳۸۹ آبان ۴, سه‌شنبه

تاریخ

بسپاریم بر سنگ مزارمان تاریخ نزنند؛ تا آیندگان ندانند بی‌عرضگانِ این برهه از تاریخ ما بوده‌ایم

۱۳۸۹ آبان ۲, یکشنبه

جملات وزين سياستمداران دنيا


 لنين:تاثير يك راي از گلوله بيشتر است.

چرچيل: تا حقيقت بجنبد دروغ تمام دنيا را گرفته است.

 گاندي:شكست آن نيست كه زمين بخوري,آنست كه نتواني بلند شوي.

 احمدي نژاد:اون ممه رو لولو برد

۱۳۸۹ آبان ۱, شنبه

این روزهای من ...

یعنی این قدر این وبلاگ زشت بود که رقبت نمی کردم آپدیتش کنم
البته الان هم زحمت چندانی نکشیدم پاش ولی بالاخره ادم می تونه بیاد توش حداقل یه یادداشتی چیزی بنویسه
این مدت خیلی اتفاقا افتاد برادرم رفت ..

 برا درس خوندن رفت خیلی اوایلش برام سخت بود الان بهتر شده... خودم که کنکور دادم با رتبه 47 قبول نشدم دور برداشتم واسه سراسری و ازاد البته دوتا کلاس اسمم رو هم نوشتم ولی عزیزی که شما باشی اصلا درس نمی خونم.... می دونم شرمنده هم هستم از اردیبهشت ماه که واسه امتحان نرفتم سر کار تصفیه کردم که نبال یه کار بهتر باشم
یه مدتی دنبال کار بودم البته خیلی کم شاید یه هفته ولی بعد ترجیح دادم دنبال کار نباشم برم تغییر زبان بدم تا شرایط اینده ام هم امیدوارانه تر بشه رفتم یه کلاس که ضمنا ماه رمضون هم اومد و ما همش مهمونی دادیم و مهمونی رفتیم گاهی بی کاری سخت بود ولی در کل با مسافرت رفتن و استخر و پیاده روی و این ور اون ور چرخ زدن و البته کلاس رفتن بهم زیاد هم بد نگذشت ... تااینکه شهریور ماه ازم خواستن دوباره برگردم جای قبلیم فعلا قبول کردم الان هم یه ماهی هست که برگشتم خوبه بد نیست کلاس کنکور هم می رم خدا بخواد و خودمم هم اگه همت کنم گهگداری درس هم می خونم ولی هنوز رو دور نیوفتادم
هفته پیش هم یه جا ازم خواستن برم مصاحبه رفتم شرکت در حد اداره های دولتی گنده بود ولی کارشون جذابیت انچنانی نداره البته اگه بشه حقوقشون بیشتره و البته ساعات کاریشون هم بیشتره....
امروز دوباره از همون جا زنگ زدن بیا مصاحبه گفتم من که اومدم گفتن شاید اون یه بخش دیگه بوده!!! خنده ام گرفته بود...
می خواستم بگم خوب ارزیابی اونا رو بگیر دیگه ....
خلاصه این روزا همه چی خدا رو شکر خوبه به جز دلشوره بدی که دارم از استرس کنکور... خیلی عقب هست
به خودم گفتم هر ماه 25% از کل حجم کتابها رو بخونم ولی تا الان فقط یه کتاب خوندم (یعنی هیچی ) کلا هم 15 تا کتاب داریم
این رشته خیلی مزخرفه برا کنکور دادن یعنی نامردی خالص 15 تا کتاب ....
بالاخره باید خوند دیگه...

۱۳۸۹ مهر ۲۰, سه‌شنبه

راننده تاکسی

مسافر تاکسی آهسته روی شونه‌ی راننده زد چون می‌خواست ازش یه سوال بپرسه…


راننده جیغ زد، کنترل ماشین رو از دست داد…نزدیک بود که بزنه به یه اتوبوس…از جدول کنار خیابون رفت بالا…نزدیک بود که چپ کنه…اما کنار یه مغازه توی پیاده رو متوقف شد… برای چندین ثانیه هیچ حرفی بین راننده و مسافر رد و بدل نشد…

سکوت سنگینی حکم فرما بود تا این که راننده رو به مسافر کرد و گفت: "هی مرد! دیگه هیچ وقت این کار رو تکرار نکن… من رو تا سر حد مرگ ترسوندی!"

مسافر عذرخواهی کرد و گفت: "من نمی‌دونستم که یه ضربه‌ی کوچولو آنقدر تو رو می‌ترسونه"

راننده جواب داد: "واقعآ تقصیر تو نیست…امروز اولین روزیه که به عنوان یه راننده‌ی تاکسی دارم کار می‌کنم…آخه من 25 سال راننده‌ی ماشین حمل جنازه بودم" !!!

۱۳۸۹ مهر ۱۸, یکشنبه

meet dave

یه فیلم خیلی باحالیه
دیشب یه ذره درس خوندم بعدش با همسری نشستیم دیدیمش
کلا خنده دار و باحاله
یعنی یه فیلم این مدلی میتونه ادم رو رفرش کنه
راستی همه چی اارومه ...من چه قدر خوشحالم!!
لینک فیلمه

۱۳۸۹ مهر ۱۵, پنجشنبه

LD

شعری است از ریچارد براتیگان ، می گوید : « وقتی قرص ضد بارداری ات را می خوری / به فاجعه یی در معدن می ماند . / من به تمام آنهایی فکر می کنم / که در تو نابود شده اند . »


۱۳۸۹ مهر ۱۴, چهارشنبه

.....

هر وقت دلم می گیریه نوشتنم میاد
پذیرشش درست شد
خیلی خوشحاله
منم همین طور
داستان تلخیه این داستان مهاجرت
اول برا ادامه تحصیل میری بعد یهو اقدام می کنی که بمونی
چی باید گفت
به کی باید گفت؟
گاهی فکر می کنم اگه بخواد بمونه می میرم
واقعا می میرم
همین الانش هم تمام قفسه سینه ام پر از غصه هست
چشام هم یه هاله ای از اشک بالقوه !
از دیشب با شوشو کل کل دارم
تقصیر خودش بود
من به خاطر از کوره در رفتنم ازش عذر خواهی کردم حتی بوسیدمش اما اصلا جنبه نداشت
بیشتر قضیه رو کش داد تا صبح خودم تنها اومدم سرکار و اون با ماشین رفت
اصرارم نکرد همون موقع فکر کردم  اگه بابا بود نمی ذاشت مامان این طوری بره
دست خودم نیست می دونم کار بدیه ولی مقایسه اش می کنم
دلم گرفته
هنوز یه هفته نشده ازم معذرت خواهی کرد بازم خودشو برام لوس کرده!
اصلا نمی خوام تحویلش بگیرم
البته حال و هوای ابری دلم به خاطر اوضاع نابسامانخودم هم هست

۱۳۸۹ فروردین ۳۰, دوشنبه

تولدت مبارک عشقم



ميخوام برات تو روياهام جشن تولد بگيرم




از لحظه لحظه هاي جشن تو خيالم عکس بگيرم



من باشم و تو باشي و فرشته هاي آسمون



چراغوني جشنمون، ستاره هاي کهکشون



به جاي شمع ميخوام برات غمهات و آتيش بزنم



هر چي غم و غصه داري يک شبه آتيش بزنم



تو غمهات و فوت بکني منم ستاره بيارم



اشک چشاتو پاک کنم نور ستاره بکارم



کهکشونو ستاره هاش درياو موج و ماهياش



بيابونا و برکه هاش بارون و قطره قطره هاش



با هفت تا آسمون پر از گلاي ياس وميخک



بال فرشته ها و عشق و اشتياق و پولک



عاشقتو يه قلب بي قرار و کوچک



فقط مي خوان بهت بگن :.



.



.



.



تولدت مبارک

اعتماد به نفسی که داره می ره بالا!

دیروز که اون پست رو نوشتم نگران بودم
از لحن نوشته ام هم برمیاد که نگران آینده هستماز بی کاری
بیشتر از بیکاری از اسیر روزمره شدن و خاله زنک شدن متنفرم
دیروز بعد از نوشتن اون پست یه نگاه کردم تو سایت ایستگاه و با یه شرکت تماس گرفتم
گفتن بیا مصاحبه
نزدیک بود و رفتم
به شدت ازم خوششون اومد و البته با حقوق بیشتر از اینجا بدون مخالفت قبول کردن
یه مصاحبه عمومی بود و یه مصاحبه فنی
نتیجه کاملا رضایت بخش بود
خوب می دونی داستان چیه؟ اعتماد به نفسم خفن رفت بالا گفتم نمی تونم اردیبهشت رو بیام از اول خرداد می تونم بیام سرکار
گفت خیلی دیره که!
و .... همین دیگه
امروزم دوستم پیشنهاد خوبی داد گفت تو شرکتهای معروف بگرد دنبال کار
دیدم کاملا درست می گه با یه شرکت معروف قرار مصاحبه گذاشتم برای فردا!
شاید هم پس فردا برم
شهرک غربه ولی خوبیش اینه که با ماشین می تونم برم
فعلا همه چی آرومه ....
من چه قد خوشحالم....!

راستی دیشب دوباره همسایه هامون دعواشون شده بود
به همسری گفتم بیا زنگ بزنیم 110 اینا بچه رو می کشن
گفت نه و ... اینا کلا همسری به شدت از جنجال و حرف اضافه دوری می کنه
بهش گفتم اینا چه زندگی گندی  دارن .. همش دعوا  و مرافعه هست
احساس خوشبختی شدیدی کردم
از آرامش خونمون
حتی وقتی عصبانی هم می شیم آروم هستیم.... یعنی دعوا نمی کنیم... من قهر می کنم فقط!
دیشب شام خوردیم واخبار دیدیم و یه کم مطالعه کردیم و خوابیدیم صبح هم زودتر از همیشه بیدار شدیم .....

هوا چه قدر خوبه 
دقت کردین؟؟؟ 

۱۳۸۹ فروردین ۲۹, یکشنبه

change job

وسایلم رو جمع کردم
فکر نمی کنم دیگه برگردم
مگر اینکه بی کار باشم
باید ببینم شرایطم بعد از امتحان چه طوری می شه
به نظرم این یه جور فسخ قرارداد محترمانه هست
خدا کنه برام بهتر بشه
قرار شد یک ماه مرخصی بگیرم برای امتحان
یک ماه هم واسه خودم باشم تا بیشتر شرکت بهم بدهکار نشه و بعد دوباره با جدیت کارمون رو شروع کنیم
البته من بعد از امتحان دنبال کار می گردم
امروز هم وسائلم روو جمع کردم
دیشب با همسری یه کم حرف زدیم بهش گفتم از عید تا حالا یه چیزی تو دلم مونده  گفت بگو عزیزم گفتم من خیلی دپرس شدم دیدم برای خواهر زاده هات این قدر با اشتیاق رفتی  کارت خریدی و  از عابر بانک پول گرفتی و بهشون عیدی دادی ... اما برای من هیچ کاری نکردی ... دلم شکست
برام  ارزش قائل نشدی ... حالم بهم می خوره که اینو بهت بگم ولی ازت اصلا انتظار نداشتم
گفت اونا کسی رو ندارند به جز ما .... گفتم من نمی گم چرا این کارو کردی می گم برای من چی؟ پس من چی؟
بعد هم دوباره حرف پول و کار و اینها شد دست خودم نیست... دوباره بغض کردم
از بی پولی می ترسم
گفت اگه یه درصد پارسال این طوری بودی برگشته بودم سر کار قبلیم ... الان وضعمون خوب شده الان کار داریم ... گفت فقط یه کم تحمل کن....
پیش خودم فکر کردم دیدم راست میگه انگار پارسال خیلی محکم تر بودم
دیدم انگار کلا طاقتم تموم شده!!
شرایطی که برام پیش اومده هنوز نمی دونم به نفعمه یا به ضررم
نمی دونم کارم چی می شه؟! نمی دونم
یه کم می ترسم
ولی از یه طرف هم الان سه سال سابقه کار دارم
از طرف دیگه هم باید درس بخونم
دوست دارم برم سمت کارای آموزشی
اگه فوق بگیرم بعد دکترا شرکت کنم دیگه ابدا نگران بی کاری نیستم
می دونی داستان اون موقع خیلی فرق می نه
الان که داشتم وسائلم رو جمع می کردم دیدم سه ساله اینجا هستم
کلا جای خیلی بود .. واسه کار آرامش داشتم
و دوستم داشتن
و برام خیلی هم احترام قائل بودن
این جا رو دوست دارم
و خاطره اش برام به عنوان قسمتی از زندگیم که خاطره های خوب زیادی داشت می مونه
مامان میگه نیا بیرون .. حیفه
میگم من با همین دید نرفتم دنبال کار دولتی
که بند یه جای ثابت نباشم و بتونم change کنم
همیشه تغییر سخته اولش
ولی خوب
خدا کمک می کنه
معتقدم برام بد نمی خواد

فرشته نجات

مرد داشت در خيابان حركت مي كرد كه ناگهان صدايي از پشت گفت:

- اگر يك قدم ديگه جلو بري كشته مي شي .

مرد ايستاد و در همان لجظه اجري از بالا افتاد جلوي پاش.مرد نفس راحتي كشيد و با تعجب دوروبرشو نگاه كرد اما كسي رو نديد .بهر حال نجات پيدا كرده بود . به راهش ادامه داد .به محض اينكه مي خواست از خيابان رد بشه باز همان صدا گفت :

- ايست

مرد ايستاد و در همان لحظه ماشيني با سرعت عجيبي از جلويش رد شد .بازم نجات پيدا كرد .مرد پرسيد تو كي هستي و صدا جواب داد من فرشته نگهبان تو هستم . مرد فكري كرد و گفت :

-پس اون موقعي كه من داشتم ازدواج مي كردم تو کدوم گوري بودي ؟

۱۳۸۹ فروردین ۲۸, شنبه

امتحان ارزیابی


پسر كوچكی وارد مغازه ای شد، جعبه نوشابه را به سمت تلفن هل داد و بر روی جعبه رفت تا دستش به دكمه های تلفن برسد و شروع كرد به گرفتن شماره.
مغازه دار متوجه پسر بود و به مكالماتش گوش می داد.
پسرك پرسید: خانم، می توانم خواهش كنم كوتاه كردن چمن های حیاط خانه تان را به من بسپارید؟
زن پاسخ داد: كسی هست كه این كار را برایم انجام می دهد !

پسرك گفت: خانم، من این كار را با نصف قیمتی كه او می دهد انجام خواهم داد!
زن در جوابش گفت كه از كار این فرد كاملا راضی است.

پسرك بیشتر اصرار كرد و پیشنهاد داد: خانم، من پیاده رو و جدول جلوی خانه را هم برایتان جارو می كنم. در این صورت شما در یكشنبه زیباترین چمن را در كل شهر خواهید داشت.
مجددا زن پاسخش منفی بود.
پسرك در حالی كه لبخندی بر لب داشت، گوشی را گذاشت.
مغازه دار كه به صحبت های او گوش داده بود به سمتش رفت و گفت: پسر...، از رفتارت خوشم آمد؛ به خاطر اینكه روحیه خاص و خوبی داری دوست دارم كاری به تو بدهم.
پسر جواب داد: نه ممنون، من فقط داشتم عملكردم را می سنجیدم. من همان كسی هستم كه برای این خانم كار می كند !

۱۳۸۹ فروردین ۲۶, پنجشنبه

ایران 300 میلیونی

دولت در حال انجام مجموعه ای از تحقیقات مهندسی ژنتیک است و امیدوار است بزودی نوعی بسیجی را تولید کند که توانایی تخم ریزی دارد. این افراد به دریاچه ارومیه، بندرعباس، دریای مازندران و سد سفیدرود منتقل شده و پروژه ایران 300 میلیونی را اجرا می کنند.


(ابراهیم نبوی)

۱۳۸۹ فروردین ۲۵, چهارشنبه

ما ایرانی ها خیلی طفلکی هستیم!

تبریک میگم ....
مهندس موسوی اول شد! تو اینترنت بچه ها به غیرتشون بر خورد رفتن رای دادن
رئیس جمهور منتخب ما اول شد.....
البته هنوز زمان رای گیری تموم نشده
وقتی این صفحه رو دیدم .. دلم برای خودمون سوخت
احساس بدبختی کردم و بغض گلوم رو گرفت
از این که چرا هیچ راهی نداریم به مردم سالاری برسیم
از اینکه این همه شور و شوقی که پارسال داشتیم ببین نتیجه اش چی شد
از این که این قدر فضامون بسته است که دلمون به همین هم خوشه....



دلم سوخت
دلم سوخت از اینکه هیچ راه دیگه ای برای فریاد زدن نداریم
هیچ راه دیگه ای نداریم که بگیم می خوایم اوضاع بهتر از این بشه.....
از دروغ
از کینه
از جنگ
از خط و نشون کشیدن
از بی ادبی
و ..............  خسته هستیم....
ما ایرانی ها خیلی طفلکی هستیم
حتی به رای گیری اینترنتی هم دلمون شاد می شه و انرژی می گیریم....


پینوشت: سازمان بين المللي كار(International Labour Organization)بعد از بررسيهاي فراوان،شغل مرتضي آقا تهراني(معلم اخلاق دكتر محمود احمدي نژاد)را در دسته مشاغل كاذب طبقه بندي كرد
از اینجا
....

مرخصی...

با یک ماه مرخصی بدون حقوقم موافقت شد
خوشحالم و آروم!
باید به طور خفنی از این فرصت استفاده کنم ... یه ماه مثل برق و باد می گذره و من هرگز دیگه این زمان رو بدست نمیارم
باید من بخوام و بخونم و اونم باید کمک کنه به شدت!
................
فردا مهمونی دعوت دارم
دوره فامیلی هست ولی نمی رم! می خوام برم خونه یا کتابخونه درس بخونم. ولی فردا شب احتمالا می رم خونه مامانی برای تولد داداشی!
براش یه کیف لپ تاپ خومشل خریدم
................
دیروز که رفتم خونه دیدم طبق معمول سر و صدای همسایه بغلیمون به راهه! همون دم درزنگشون رو زدم و گفتم میشه یه کم آروم تر باشین ؟ من باید درس بخونم ... خانومه گفت ببین به من نگو به این بگو!! (به بچه اش!) من که شاخ در آورده بودم گفتم ببخشید؟؟؟ گفت برو الان یه چاقو بیار بهش نشون بده می ترسه ساکت میشه!!!! و من :

بعدش هم گفت دیشب این قدر زدمش که بعدش خودم نشستم گریه کردم!! فکر کن! نهایت تربیت!!
بعدش هم گفت این بچه اگه باهاش نرم باشی و مهربون مشکلی نداره ولی خوب من که اعصابش رو ندارم!!!!!
می خواستم بهش بگم فکر کردی اینایی از خونه فراری می شن فکر کردی چه طوریه؟؟!!
دیدم خیلی شوته به جاش بهش گفتم : ببخشید شماها تا کی اینجا هستین؟؟ کی سال خونتون تموم میشه برید؟؟


پینوشت: درس می خونم ... قول میدم

فیلم

 "مدت زمان يك فيلم بايد ارتباط مستقيمي با تحمل مثانه بيننده داشته باشه"

آلفرد هيچكاك

۱۳۸۹ فروردین ۲۴, سه‌شنبه

شیطان

هیچ وقت با شیطلان همراه نشو.. تو نمی تونی رو اون تاثیر بذاری ولی اون تو رو از راه بدر می کنه!

(مکس- 16 میلی متری)

این مثلث جان شما را نجات می دهد آن را جدی بگیرید

گزارش دریافتی:این نوشته توسط دوستی که در صلیب سرخ مشغول کار است برای من ارسال شده است . لطفا حتما و حتما با دقت بخوانید و به نوشته ها و عکس های آن خوب توجه کنید . زیرا به ما آموخته بودند که به هنگام وقوع زلزله به زیر میزها و چهارچوب های در و غیره پناه برده و در آن جا ها پنهان شویم . در حالی که بررسی های تازه خلاف این دستور العمل را ثابت می کند




ما خودمان باید به فکر جان خودمان باشیم



لطفا برای دیگران هم ارسال کنید



در هنگام بروز زلزله و فرو ريختن ساختمان هر كسي كه از روش خمیده و پنهان شدن استفاده كند بدون استثناء و همواره محكوم به مرگ است. افرادي كه زير اشيائي نظير ميزها و اتومبيل‌ها مي‌روند در همانجا له مي‌شوند.

شرکت مهندسي توسعه وبهبود ايمني

متن زير توسط اداره كل تاسيسات برقي مديريت انرژي ترجمه و جهت بهره برداري به شرح ذيل ارائه مي گردد

انتظار مي‌رود كه اين متن بتواند اطلاعات مفيدي را در اختيار شما قرار دهد

نام من Doug Copp و رئيس گروه نجات و مدير تيم آمريكائي نجات بين المللي(ARTI) American Rescue Team International هستم. اين تيم از مجربترين گروه‌هاي نجات مي‌باشد‌. نوشته‌هاي متن زير مي‌تواند جان افراد زيادي را در هنگام وقوع زلزله از مرگ نجات دهد. من به درون 875 ساختمان فرو ريخته ناشي از زلزله خزيدم و با گروه‌هاي نجات 60 كشور كار كرده و در تعداد زيادي ازكشورهاي جهان گروه‌هاي نجات را سازماندهي نمودم و عضو گروه نجات خيلي از اين كشورها هستم . همچنين به مدت دو سال به عنوان كارشناس سازمان ملل در زمينه تخفيف فاجعه (UNX051-UNIENET) بودم و از سال 1985 به بعد در صحنه بلاياي طبيعي عمده جهان بجز مواردي كه فاجعه آني بوده، شركت داشتم.





در سال 1996 ما يك فيلم مستند ساختيم كه صحت متدولوژي ارائه شده توسط بنده را تاييد مي‌كرد. دولت مركزي تركيه و مقامات محلي و دانشگاه شهر استانبول در تهيه و فيلم‌برداري از اين آزمايش علمي و عملي با تيم ARTI همكاري داشتند. ما يك مدرسه و يك خانه را با 20 مانكن در داخل آن فرو ريختيم، 10 مانكن را بصورت (Duck And Cover) (خميده و پنهان شده )و10 مانكن ديگر را به روش ابداعي خودم تحت نام((Triangle Of Life )مثلث حيات) استفاده كرديم. پس از فرو ريختن ناشي از زلزله مصنوعي، ما به درون آوارها خزيديم و وارد ساختمان‌ها شديم تا نتايج آزمايش را فيلم‌برداري و مستند كنيم در اين فيلم كه فنون زنده ماندن خود را تحت نظارت مستقيم و شرايط علمي مرتبط با ريزش آوار تمرين نموديم به روشني نشان مي‌داد آنهائي را كه از روش (Duck And Cover) ( خميده و پنهان شده ) استفاده كردند، شانس زنده ماندن آنها صفر درصد و براي آنهائي كه از روش ما (مثلث حيات) استفاده كردند، 100 درصد بود. اين فيلم در تركيه و كشورهاي اروپائي توسط ميليون‌ها تماشاچي ديده شد و در ايالات متحده و كانادا و آمريكاي لاتين هم از طريق تلويزيون به نمايش گذاشته شد.



اولين ساختماني كه بداخل آن خزيدم ، مدرسه‌اي در شهر مكزيكوسيتي و درجريان زلزله سال 1985 بود همه بچه‌ها در زير ميزهايشان بودند و همگي تا ضخامت استخوان‌هايشان در هم كوبيده شده بودند. آنها مي‌توانستند زنده بمانند اگر در كنار ميزهايشان و در راهروي بين ميزها دراز مي‌كشيدند. كاري كه انجام داده بودند غيرمعقول و غيرضروري بود و در تعجب بودم كه چرا آنها در راهروها نبودند. من آن موقع نمي‌دانستم كه به آنها گفته شده‌بود كه خود را زير چيزي پنهان سازند.





به‌سادگي مي‌توان دريافت، هنگامي‌كه ساختمان‌ها تخريب مي‌شوند وزن سقف كه بر روي اشياء و مبلمان فرود مي‌آيد، آنها را درهم مي‌كوبد و فضاي خالي‌اي را در كنار آنها ايجاد مي‌نمايد اين فضا همان چيزي است كه من به آن مثلث حيات (Triangle Of Life) مي‌گويم هر اندازه اشياء بزرگتر و محكم‌تر باشند كمتر فشرده مي‌شوند و هر اندازه كمتر فشرده شوند فضاي خالي كه احتمال زنده ماندن افرادي را كه به آن پناه مي‌برند بيشتر مي‌شود. يك بار ديگر مي‌توانيد ساختمان فرو ريخته را در تلويزيون نگاه كنيد مثلث‌هايي را كه شكل گرفته‌اند را شمارش كنيد. آنها در اكثر نقاط وجود دارند و از معمول‌ترين اشكالي هستندكه در داخل آوارها به راحتي مي‌توانيد مشاهده نماييد.





من كاركنان سازمان آتش‌نشاني شهر (Trujillo تروجيلو(با جمعيتي 750،000 نفري)) را براي چگونه زنده ماندن و محافظت و نجات خانواده‌هايشان در هنگام وقوع زلزله آموزش دادم. رئيس آتش‌نشاني شهر(Trujillo تروجيلو) كه خود استاد دانشگاه اين شهر هم مي‌باشد همواره مرا همراهي مي‌كرد و خود گواه حوادث اتفاق افتاده بود. مطلب ذيل گفته او مي‌باشد.





"نام من روبرتو روزالس است هنگاميكه 11 ساله بودم در اثر بروز زلزله سال 1972كه بيش از 70،000 نفرتلفات داشته است، در داخل ساختمان فروريخته بدام افتادم وآنچه باعث نجاتم گرديد مثلث حياتي بود كه در كنار موتورسيكلت برادرم بوجود آمده بود. كليه دوستانم كه در زير ميز يا تخت رفته بودند در زير آنها له شده و جانشان را از دست داده بودند. من مثال زنده‌اي از (Triangle Of Life) مثلث حيات هستم و دوستانم مثالي از (Duck And Cover) (خميده و پنهان شده) كه همگي جانشان را از دست دادند."





نكات و توصيه هاي مهم آقاي Doug Copp





1-در هنگام بروز زلزله و فرو ريختن ساختمان هر كسي كه از روش (Duck And Cover) (خميده و پنهان شده) استفاده كند بدون استثناء و همواره محكوم به مرگ است. افرادي كه زير اشيائي نظير ميزها و اتومبيل‌ها مي‌روند در همانجا له مي‌شوند.





2-سگ‌ها و گربه‌ها و بچه‌ها همگي آنها اغلب بصورت طبيعي در وضعيت جنيني كه در رحم قرار دارند، خم مي‌شوند و شما هم بايد همين طور عمل كنيد. اين غريزه طبيعي ايمني و اصل بقاء است. شما مي‌توانيد با همين شيوه در فضاي خالي كوچكتري زنده بمانيد. پس در زمان بروز زلزله سريع خود را كنار اشياء بزرگ، مانند كاناپه بزرگ و يا اجسام محكمي كه در مقابل ضربه كمتر فشرده مي‌شوند و فضاي خالي در مجاور خود باقي مي‌گذارند، قرار دهيد.





3-ساختمان‌هاي چوبي از ايمن‌ترين نوع ساختمان‌ها محسوب مي‌شوند كه مي‌توانيد در هنگام وقوع زلزله در داخل آنها باشيد، دليل آن ساده است زيرا چوب قابل انعطاف بوده و با نيروي زلزله به راحتي حركت مي‌كند. اگر ساختمان چوبي فرو ريزد فضاهاي خالي بزرگي ايجاد مي‌شود. همچنين ساختمان‌هاي چوبي داراي وزن متمركز شده و خردكنندگي كمتري هستند. ساختمان‌هاي آجري مي‌توانند در حد قطعات آجر متلاشي شوند و آجرها منجر به بروز صدمات زيادي مي‌شوند البته اجساد له شده ناشي از فرو ريختن آنها از صدمات حاصل از فرو ريختن قطعات بتني بزرگ، كمتر مي‌باشد.





4-اگر زلزله درهنگام شب و زماني كه شما در رختخواب خود هستيد اتفاق بيفتد كافي است از روي تخت به پايين بغلتيد، يك فضاي ايمن و مناسب در اطراف تخت وجود دارد. هتل‌ها مي‌توانند نرخ زنده‌ماندن ساكنان خود را در هنگام وقوع زلزله، با نصب تابلوي راهنما در پشت درب اتاق‌ها و اطلاع‌رساني به ساكنان مبني بر اينكه "در هنگام وقوع زلزله روي زمين كنار تختخواب دراز بكشيد" افزايش دهند.





5-اگر شما هنگام وقوع زلزله در حال تماشاي تلويزيون هستيد و فرار از در يا پنجره برايتان بسادگي امكان‌پذير نيست، در وضعيت جنيني در كنار كاناپه يا صندلي بزرگ خم شويد.





6-هر كسي كه در زمان وقوع زلزله در زير درب قرار گيرد محكوم به مرگ است. زيرا هنگامي كه زير درب قرار دارد ، چهارچوب اطراف درب به سمت جلو وعقب بيافتد، زير مصالح ساختماني بالاي چهار چوب درب له خواهد شد و اگر ستون‌ها به طرفين بيفتند در اين حالت توسط آنها به دو نيم خواهد شد لذا در هر دو صورت جان خود را از دست خواهد داد.





7-هرگز در هنگام وقوع زلزله بر روي پله ها نرويد زيرا پله‌ها داراي گشتاور فركانسي متفاوتي هستند و لذا مجزا از تنه اصلي ساختمان نوسان مي‌كنند. به عبارتي پله‌ها و بقيه ساختمان با همديگر برخورد مي‌كنند تا اينكه شكست سازه‌اي در پله رخ دهد و كساني كه روي پله هستند قبل از اينكه پله خراب شود توسط گام‌هاي پله گرفتار شده و بصورت وحشتناكي قطع عضو خواهند شد. در هنگام زلزله حتي اگر ساختمان فرونريزد باز هم از پله‌ها دور بمانيد زيرا پله‌ها از مناطقي هستند كه احتمال تخريب بيشتري دارند حتي اگر پله‌ها توسط زلزله فرو نريزد ممكن است در اثر وزن ازدحام زياد افرادي كه فريادكشان از روي آن در حال فرار هستند فرو بريزد. پله‌ها بايد پس از وقوع زلزله هر چند كه ساختمان آسيب نديده باشد از نظر ايمني مورد آزمايش قرار گيرند.





8-به ديوارهاي محيطي ساختمان نزديك شويد و يا در صورت امكان به بيرون از آنها برويد. هرچه داخل‌تر و دور‌تر از ديوارهاي محيطي ساختمان باشيد احتمال اينكه راه گريز شما مسدود شود بيشتر خواهد بود.





9-كساني كه در هنگام وقوع زلزله در خيابان‌ها داخل خودروي خويش مي‌مانند وقتي كه خيابان طبقه فوقاني روي آنها خراب مي‌شود (در اتوبان‌هاي دو طبقه)، جان خود را از دست مي‌دهند. اين دقيقآ همان چيزي است كه در آزادراه نيميتز (Nimitz Freeway) رخ داد و قربانيان زلزله سانفرانسيسكو همگي در داخل خودروي خود به هنگام زلزله باقي ماندند و همگي كشته شدند . آنها مي توانستند زنده بمانند اگر از خودرو خارج شده و در كنارآن نشسته و يا دراز كشيده بودند.كليه خودروهاي له شده بجز خودروهائي كه ستون‌هاي پل مستقيمآ روي آنها سقوط كرده بود، داراي فضاي خالي‌اي به ارتفاع 90 سانتي متر در اطراف خود بودند.

10 -از خزيدن در داخل خرابه‌هاي دفاتر روزنامه‌ها و يا اداراتي كه كاغذهاي انباشته زيادي در آنها وجود داشته است، دريافتم كه كاغذ داراي خاصيت ارتجاعي بوده و چندان فشرده نمي‌شوند لذا فضاهاي خالي زيادي در اطراف بسته‌هاي كاغذ بوجود مي‌آيد كه مي‌تواند در زمان زلزله مورد استفاده قرار گيرد
 
 
http://parsdailynews.com/63055.htm

شرمندگی عربی

پسر یک شیخ عرب برای تحصیل به آلمان رفت. یک ماه بعد نامه ای به این مضمون برای پدرش فرستاد:




«برلین فوق‏العاده است، مردمش خوب هستند و من واقعا اینجا را دوست دارم، ولی یک مقدار احساس شرم می‏کنم که با مرسدس طلاییم به مدرسه بروم در حالی که تمام دبیرانم با ترن جابجا می‏شوند.»

مدتی بعد نامه‏ای به این شرح همراه با یک چک یک میلیون دلاری از پدرش برایش رسید:

«بیش از این ما را خجالت نده، تو هم برو و برای خودت یک ترن بگیر!»
 
... از یه ایمیل رسیده!

۱۳۸۹ فروردین ۲۳, دوشنبه

پیک نیک لاک پشتی

یک (روز) خانواده ی لاک پشتها تصمیم گرفتند که به پیکنیک بروند. از آنجا که لاک پشت ها به صورت طبیعی در همه ی موارد یواش عمل می کنند، هفت سال طول کشید تا برای سفرشون آماده بشن!

در نهایت خانواده ی لاک پشت خانه را برای پیدا کردن یک جای مناسب ترک کردند. در سال دوم سفرشان (بالاخره) پیداش کردند. برای مدتی حدود شش ماه محوطه رو تمیز کردند، و سبد پیکنیک رو باز کردند، و مقدمات رو آماده کردند. بعد فهمیدند که نمک نیاوردند!
پیکنیک بدون نمک یک فاجعه خواهد بود، و همه آنها با این مورد موافق بودند. بعد از یک بحث طولانی، جوانترین لاک پشت برای آوردن نمک از خانه انتخاب شد.
لاک پشت کوچولو ناله کرد، جیغ کشید و توی لاکش کلی بالا و پایین پرید، گر چه او سریعترین لاک پشت بین لاک پشت های کند بود!
او قبول کرد که به یک شرط بره؛ اینکه هیچ کس تا وقتی اون برنگشته چیزی نخوره. خانواده قبول کردن و لاک پشت کوچولو به راه افتاد.


سه سال گذشت… و لاک پشت کوچولو برنگشت. پنج سال … شش سال … سپس در سال هفتم غیبت او، پیرترین لاک پشت دیگه نمی تونست به گرسنگی ادامه بده . او اعلام کرد که قصد داره غذا بخوره و شروع به باز کردن یک ساندویچ کرد.
در این هنگام لاک پشت کوچولو ناگهان فریاد کنان از پشت یک درخت بیرون پرید،« دیدید می دونستم که منتظر نمی مونید. منم حالا نمی رم نمک بیارم»!!!!!!!!!!!! !!!!!

نتیجه اخلاقی:
بعضی از ماها زندگیمون صرف انتظار کشیدن برای این می شه که دیگران به تعهداتی که ازشون انتظار داریم عمل کنن. آنقدر نگران کارهایی که دیگران انجام میدن هستیم که خودمون (عملا) هیچ کاری انجام نمی دیم.


از اینجا

بی وفایی

نمی دونم چرا بعضی از آدمها این مدلی هستن؟
مثلا هزار تا اتفاق براش افتاده مثل ازدواج که جدا یکی از مهمترین اتفاقهای زندگی هست ولی خوب دوست ندارند دوستای نزدیکشون چیزی بفهمن!!
اونم وقتی یه همچین خبری من رو تا سرحد خفنی خوشحال می کنه!!

نمی دونم! از نسل امروز تحصیل کرده واقعا بعیده که فکر کنه چشم مردم شوره!!
اونم اگه دوست نزدیکت باشه!!
اونم وقتی دور روز قبل عروسیش باهاش تلفنی حرف زده باشی!!
اونم وقتی که عروسی تو اومده و خیلی جاها با هم میرین!!!!


پی نوشت : اگه دعوت می کرد نمی رفتم چون مهمونی ها ی قاطی رو نمیرم!
پی نوشت1 : هنوز از ایران نرفته.. این جاست.... همون دوستم رو می گم دیگه
پی نوشت 2: نمی دونم چرا موضوع به این بی اهمیتی من رو اینقدر ناراحت کرد؟!!

۱۳۸۹ فروردین ۲۲, یکشنبه

برنامه سخت این روزای من!

این طور که بوش میاد خیلی ها ثبت نام کردن و نمی خونن
نمی دونم باید جدی بگیرم این یک ماه رو
با مخارجی که امسال داشتم و بالطبع درآمد مزخرف! باید حتما قبول بشم
ولی زمانم خیلی محدوده!
امروز ساعت 4.30 بلند شدم از خواب رفتم دوش گرفتم ولی بعد از نماز خوابیدم!
خوب خیلی سردم بود و بخاری روشن نمی شد... نمی دونم چش شده بود!
منم لج کردم رفتم خوابیدم!
امروز هم با دوستام می خوام برم بیرون! کار احمقانه ای هست ... می دونم
ولی می خونم درسمو.... قول میدم

ضمنا تو فکرشم یه ماه مرخصی بدون حقوق بگیرم... البته قبلش باید این کار لعنتی که رو دستمه تموم بشه!


خدا کنه بشه......

۱۳۸۹ فروردین ۱۹, پنجشنبه

خوش شانسی مضاعف!

به همه خوش شانسی های دو روز پیش اینم ضافه شد
دیروز عصر رفتم دکتر
بعد رفتم کتابخونه داشتم صوت های کلاس رو گوش می دادم و درس می خوندم یهو صندلیم چپه شد و از پشت خوردم زمین!!!! فکر کن تو کتابخونه
بعد همسری اومد دنبالم رفتیم خرید
بعد اومدیم خونه
یه کم بوسش کردم و حالم بهتر شد
همسری رفت بیرون و وقتی اومد ساعت 10 شد و شام خوردیم
بعدش هم رفت دوش گرفت و منم بقیه کارهام رو کردم و کتابم رو برداشتم و رفتم تو تخت درس بخونم که سر 2 دقیقه نشده خوابم برد!!

صبح هم بیدار شدم نماز خوندم و دوش گرفتم و اومدم شرکت
امروز باید برم کلاس
تا 5 عصره!
باید خوابم رو کم کنم
هیچ دلیلی نداره که تو این موقعیت من روزی 8 ساعت بخوابم و همیشه دلشوره داشته باشم!!

برای فردا هم برنامه ای ندارم
می خوام برم کلاس و بیام درس بخونم
فعلا هنوز فصل 4 ds تموم نشده و صفحه 180 هستم
شنبه صبح گزارش کار می دم ببینم چه قدر پیش رفتم
ضمن اینکه دوشنبه تولد داداشمه و هنوز هیچی نگرفتم!!


تعطیلات خوبی داشته باشیم ......

۱۳۸۹ فروردین ۱۸, چهارشنبه

دو روز مزخرف دنبال هم!

اتفاقای مزخرفی اافتاد
همون اتفاقی که منتظرش بودم
باید کارم رو عوض کنم
ولی الان اصلا آمادگیش رو ندارم
ولی باید برم
دیروز فهمیدم که کارم باید خاتمه پیدا کنه
وقتی اومدی دنبالم بغض داشتم
دیشب تو تخت باهام حرف زدی
گفتم نگرانم
نگران اینکه خرجمون چه طوری جور بشه
گفتی نگران نباش داره کارمون راه میفته
گفتی فقط چند ماه صبر کن
تو دلم گفتم  پارسال این موقع هم گفتی فقط چند ماه صبر کن!
از استرس داشتم می مردم
ناراحت بودم از اینکه بعد از سه سال کار کردن هیچی ندارم
از اینکه من که نمی تونم برای همه مخارج دستم رو جلو تو دراز کنم
میگی نگران نباش ولی مگه می شه
تو امسال چه قدر به من پول دادی؟
متنفرم از خودم که اینها رو به روت بیارم ولی لعنت به این پول لعنتی!!
بهت گفتم میگی نگران نباش ولی چند روز دیگه قبضها میاد شارژ خونه میاد
محکم تر بغلم کردی و گفتی فدات بشم که این قدر به فکر زندگی هستی
گفتی داره درست میشه
و من همچنان نگران بودم
گفتی مگه پدر و مادرهای ما سختی نکشیدن؟
گفتی مامان و بابای من با 5 تا بچه اومدن تهران بابام ورشکست شد
فقط خدا می دونه چه قدر بهشون سخت گذشت
و من وقتی این حرفتو شنیدم بغضم ترکید و بیشتر گریه کردم
من طاقت این جور زندگی رو ندارم
این فشارها نمی تونم تحمل کنم

*********

امروز فهمیدم یکی از دوستام تو عید ازدواج کرده بود
من که این همه تاکید کرده بودم عروسیم بیاد و حتی خونمون هم اومده بود
من رو دعوت نکرده بود!!
فکر کن هرجا بودیم با هم بودیم!
حتی 2-3 روز قبلش باهاش حرف زده بودم
ولی هیچی نگفت بهم!
نمی دونم چرا آدمها این قدر بی معرفت هستند
مزخرفه
تازه یکی از دوستای مشترکمون اومده میگه تقصیر توئه که از ما خبر نمی گیری!!!

عید!

کل عید هیچ کاری نکرم
فقط دو روز تو هفته دوم رفتم کتابخونه
مزخرف بود این تعطیلات
خوابم هم به هم ریخته بود

۱۳۸۸ اسفند ۲۳, یکشنبه

اولین سالگرد ازدواج 23-12-88


پارسال این موقع تو آرایشگاه بودم
شب قبل یه بحث کوچولو با هم داشتیم و بگی نگی ازت دلخور بودم
دیر خوابیده بودم ولی خوب سرحال بودم!
ظهر اومدی دنبالم
قرار بود ساعت 1 بیای ولی 2 اومدی! البته دیرمون نشد رفتیم باغ و عکس و فیلم رفتیم! بعد اومدیم آتلیه و بازهم عکاسی....
بعدش هم رفتیم تالار
روز خوبی بود
اگه برمیگشتیم پارسال سعی می کردم بدون استرس فقط خوش بگذرونم
حساسیت به خرج ندم و فقط حال کنم!

این یک سالی که با تو زندگی کردم خیلی شیرین بود..... میدونی خیلی شیرینی! سعی می کنم قدرت رو بدونم! ولی گاهی بداخلاق می شم
اذیتت می کنم ... خودمم می دونم
سال 88 داره تموم میشه
واقعا نمیدونم چه طوری راجع بهش قضاوت کنم
اگه تو نبودی خیلی بیشتر بهم سخت می گذشت
روزهایی که گذشت ...... خرداد.....تیر .... میدونی امسال خیلی گریه کردم
خیلی تلخ بود خیلی تلخ بود که اون همه اشتیاقی که تو خرداد داشتیم تو اون روز نحس همه اش دود شد رفت هوا... بعدش دیگه فقط اشک آور بود و دود خون ....... و عاشورا از همه بدتر
می خوای بگم برنامه ام چه طوری بود این مدت؟ صبحها یه دور خبرها رو می خوندم و اشک می ریختم! بعد به مرور کارام رو انجام می دادم و خودم رو کنترل می کردم میومدم خونه .... خیلی تلاش می کردم ناراحتی هام رو بهت منتقل نکنم ولی خوب ...
این سال گذشت با فشار شدید اقتصادی که به ما حاکم شده بود..... استرسی که داشتیم و من هرگز نخواستم این رو بهت نشون بدم.. خیلی بد بود ... اون روزا ... خیلی سخت بود که تو تمام لحظه لحظه زندگیمون از خدا خواستم هرگز تو رو هیچ مردی رو شرمنده خونوادش نکنه
گاهی دلخوری پیش میومد ازت عصبانی میشدم و شاید یک روز هم باهات حرف نمی زدم.... میدونم ! خیلی وحشتناک میشم وقتی عصبانی هستم! روز تولدت! برات کادو خریدم! یه جشن دو نفره بود! می خواستی بهم بفهمونی برات خود کادو موضوعیت نداره و من قط مهم هستم و اینکه به یادت بودم.... کادوت رو باز نکردی! و من ناراحت شدم! اون شب خیلی غصه خوردم!
گذشت .... همه اینها گذشت
روزهایی که با مامان و بابا و بقیه دور هم بودیم تا نصف شب می گفتی و می خندیدیم
روزهایی که با مامان و برادرات خوش بودیم
روزهایی که غصه خوردیم
بودن تو امسال مثل یه بروفن! برام مسکن دردهایی بود که کشیدم
اون روزهایی که مدتها گریه کردم و این بغض لعنتی که همیشه تو گلوم بود
تو مرحم زخمهام بودی
و هستی
تو بهترینم
بی نظیرم
عزیزمی!
بدون با دنیا عوضت نمی کنم
حتی اگه خودجوش برام کادو نخری!!
 این پست یه کم تلخ شد!
ولی مبارکمون باشه این سال و همه سال!
مامان صبح زنگ زد و تبریک گفت!
امروز میریم گردش!
احتمالا سرزمین عجایب!
قول میدم قدرت رو بدونم
اذیتت نکنم
ازت دلخور نشم
فقط عشق بورزم
و خلاصه فقط باهات حال کنم

۱۳۸۸ اسفند ۹, یکشنبه

آشپزی

زنی مشغول درست کردن تخم مرغ برای صبحانه بود.

ناگهان شوهرش سراسیمه وارد آشپزخانه شد و داد زد: مواظب باش، مواظب باش، یه کم بیشتر کره توش بریز..

وای خدای من، خیلی درست کردی ... حالا برش گردون ... زود باش.

باید بیشتر کره بریزی ... وای خدای من از کجا باید کره بیشتر بیاریم؟؟ دارن می‌سوزن. مواظب باش. گفتم مواظب باش! هیچ وقت موقع غذا پختن به حرفهای من گوش نمی‌کنی ... هیچ وقت!! برشون گردون! زود باش! دیوونه شدی؟؟؟؟ عقلتو از دست دادی؟؟؟ یادت رفته بهشون نمک بزنی. نمک بزن... نمک.....



زن به او زل زده و ناگهان گفت: خدای بزرگ چه اتفاقی برات افتاده؟! فکر می‌کنی من بلد نیستم یه تخم مرغ ساده درست کنم؟

شوهر به آرامی گفت: فقط می‌خواستم بدونی وقتی دارم رانندگی می‌کنم، چه احساسی دارم

۱۳۸۸ اسفند ۳, دوشنبه

غر!

وقتی می گی غر زدنم هم دوست داری ، یه نفس راحت می کشم.




اما تورو خدا بهونه نده دستم که باز غر بزنم..



خودم غر زدن خودمو دوست ندارم!!


از اینجا

آغوش

آغوشت رو به غیر من به روی هیشکی وا نکن


منو از این دلخوشی و آرامشم جدا نکن

من برای با تو بودن پر عشق و خواهشم

واسه بودن کنارت تو بگو هر کجا پر می کشم

منو تو آغوشت بگیر

آغوش تو مقدسه

بوسیدنت برای من تولد یک نفسه

چشمای مهربون تو

منو به آتیش می کشه

نوازش دستای تو

عادته، ترکم نمیشه

فقط تو آغوش خودم

دغدقه هاتو هاتو جا بذار

به پای عشق من بمون

هیچ کس رو جای من نیار

مهر لباتو رو تن و روی لب کسی نزن

فقط به من بوسه بزن

به روح و جسم و تن من

خوشحال نیستم

کسل و بی حوصله هستم
از تعطیلات سودی نبردم که بشه گفت ... متاسفانه
دیروز هم کلی باهات دعوا کردم
هیچی نگفتی
وقتی سرت داد می کشیدم نجیبانه نگام کردی و سرت رو مثل یک بچه مودب انداختی پایین
اون لحظه این قدر دلم سوخت که می خواستم برات گریه کنم
امروز هم تو ماشین بهت گیر دادم
خوب ازت عصبانی بودم
هنوز هم هستم
دلیلی نداره جلو دیگران به من ایراد بگیری وقتی من جلو بقیه رسما برات می میرم
دلم ازت گرفته
امروز حتی به این فکر کردم که دلم می خواد یه مدت ازت دور باشم!
و چه قدر این حسه بد و شومیه!
امروز صبح به این فکر کردم که حتی اگه این کارو نمی کنم یه چند روزی تو خودم باشم و کمتر حرف بزنم...
دلم گرفته ازت ..... خیلی!
تو مثل همیشه معصوم و مهربونی...
دیشب آشکارا خوشحال بودی و شارژ!
کاش همیشه این اتفاق.........  خوب می افتاد!


به هر حال زنها گاهی نمی‌خواهند عاقل باشند و منطقی فکر کنند و گاهی نمی‌توانند.

خشونت علیه کودکان

۱۳۸۸ بهمن ۲۱, چهارشنبه

قول می دم!

فقط اومدم بگم من در تعطیلات درس می خوانم
و قول می دهم برنامه های عقب افتاده ام را جبران کنم!

۱۳۸۸ بهمن ۱۸, یکشنبه

گذشته...


” پشت سر نیست فضایی زنده

پشت سر باد نمی آید

پشت سر مرغ نمی خواند

پشت سر خستگی تاریخ است…”

 سهراب

....

دلتنگ با تو بودن
با ناله های شب قرین
....
سوگند به اشک مادران
هرگز به تیغشان نمیرد
فریاد جاودان ما

۱۳۸۸ بهمن ۱۳, سه‌شنبه

خوب هوا سرده چی کار کنم؟!

صبح بهش زنگ زدم یه سوال بپرسم وسطش کلافه شد باهام بدجور حرف زد همون موقع باید تلفن رو قطع می کردم که متاسفانه صبوری کردم و قطع نکردم! بعدش هم اومد شوخی کنه که متوجه شد ناراحت شدم چیزی نگفتم و  وقتی کارم تموم شد خداحافظی کردم بعدش این اس ام اس رو داد:

merci ke rozo shab ba los baziat asabamo daghon mikoni



!! حالا دیشب چی شده بود؟؟؟ میگم الان ... دیشب ساعت 12.30 رفتم دوش بگیرم وقتی اومدم بیرون می بینم که پنجره رو تا آخر باز کرده و بخاری در حد شمعک روشنه! متوجه هستی که 12 بهمن!!!! نصقه شب !!! خوب من حق داشتم که عصبانی بشم یا نه؟؟

البته انکار نمی کنم که خیلی حساس و آسیب پذیر شدم جدیدا خیلی گریه می کنم
خیلی دلم پره..... خیلی غصه می خوره این دل کوچیکم!

جواب اس ام اسش رو ندادم و نمی دم
امروز هم قراره فامیلای مذکورشون بیان که باید زود برم خونه و تمیز کاری دارم و شام درست کنم ، شام کتلت درست می کنم!
ضمنا خیلی احساس چاقی می کنم حواسم رو جمع نکنم می ترکم
همین جا قول میدم شبا دیگه شام نخورم!
قول.....


سه شنبه 13-11-88

۱۳۸۸ بهمن ۱۲, دوشنبه

کادوی روز پاتختی!

ديروز درس خوندم ولي هنوز هم عقبم خيلي زياد


ديشب رفيتم يه خورده خريد کرديم با همسري و برگشتيم خونه و شام خورديم و من کلي سالاد خوردم و مشعوف شدم به شدت همزمان ويکتوريا رو هم ديدم! بعدش بستني خورديم و از شبکه ديدار فکر کنم ده فرمان رو ديديم و من همزمان ايران دخت مي خوندم کلي تو حال خوشي بودم که زدم تیوی خودمون دیدم کی اومده؟؟ آفرین .... ده نمکی !!! لازمه بگم عکس العملم چی بود؟؟؟
؛آره دیگه عزیز دل کلی حرفهای مهربانانه! نثارش کردم


بعدش هم رفتم مسواک زدم و در حالي که ساعت 11:30 بود خوابيدم! موبايلم رو 5 کوک کردم که بلند بشم درس بخونم ولي چي
شد؟؟ آهان افرين خوابيدم ! يعني دقيقا هر روز همين بساطه! هي شبا ساعت کوک مي کنم بعد صبح ساعت 5 همسري زابه را ميشه بلند ميشه خاموشش مي کنه و منم مي خوابم ! خوب اينم يه جورشه ديگه!

ضمنا دیشب همسری یه خورده ازم دلگیر شد البته نمی دونم چرااا!  سر اینکه گفت بریم عطر بخریم برای زن برادرش گفتم ما رسم داریم ولی شما رسم ندارین عروس میاد خونتون کادو بدین! گفت مامانم که کادو داد بهت! گفتم اون فرق میکرد بقیه شون هیچی ندادن... اینو گفتم دپرس شد ولی به روی خودم نیوردم! البته می خوام براش یه بلوز بگیرم... این قدر این مسئله رو اعصابم بوده از پارسال تا حالا که خدا میدونه! شما فکر کن عروسی ما فامیلاشون اومدن پاتختی حدودا ده نفر (فقط ده نفر از اونا) خونه ما بعد فقط مادر شوهرم یه پتو گلبافت کادو آورد!! فکر کن! پتو آدم ببره واسه عروسیه پسرش! نه تو رو خدا یه بار دیگه تصور کن ! اونم جلو فامیلای حرف در بیار ما! ده نفر آدم یه پتو!
حالا این بماند که از حرص می خواستم خفه شم و تا همین الان هم اینو تو روی همسری نگفتم!
ضمن اینکه وقتی ما عقد کردیم شش ماه بعدش تو عید تازه خواهرش ما رو دعوت کرد خونشون! فکر کن !؟! بعد این زن برادرش که اومده تهران من باید پاگشا کنم! اونم در حالی که هنوز بقیه دعوتش نکردن!
بعضی وقتها این قدر اعصابم خورد میشه یادش میفتم که خدا می دونه!


پينوشت : مهموني شام به مهموني بعد از شام تقليل يافت!



دوشنبه 12-11-88

۱۳۸۸ بهمن ۱۱, یکشنبه

یکشنبه 11-11-88

در پی اوج گیری ِ شگفت انگیز قیمت انواع ِ مواد غذایی ، روابط عمومی دفتر « ملکوت آسمانها » اعلام کرد ، این دفتر کوچکترین نقشی در تولید شعار مجعول ِ « هر آن کس که دندان دهد ، نان دهد » نداشته ، و مسولیتی در قبال آن بر عهده نخواهد گرفت .
از اینجا

نمی دونم می تونم دعوت کردن جاری جدید رو بپیچونم یا نه؟!
از برنامه درسیم عقب هستم....
پنجشنبه هم باید مرخصی بگیرم



پینوشت : دیگه توانی برام نمونده که ببینم دنیا دست کیه......   اللهم عجل لولیک الفرج
یکشنبه 11-11-88

۱۳۸۸ بهمن ۸, پنجشنبه

قهرمان!

یک سریال هست به اسم ریبا! داستان رحوصله ندارم تعریف کنم ولی از اینجا برین بخونین

دیشب نشون داد که ریبا یهو خیلی ناراحت به شوهر سابقش گفت : چرا اون؟
- چی؟
ریبا :  چرا اون؟ هر کسی بود ناراحت نمی شدم ، چرا بارباجین؟ فقط یه زن قدبلندتر می خواستی؟؟آخه چرا اون؟
- چون به من احتیاج داره.. تو به من هیچ احتیاجی نداری!
- یعنی چی؟
- ببین بارباجین بلد نیست نون تست کنه! عاشق صبحانه درست کردنه ولی نمی تونه نون تست کنه و مسئولیت این کار با منه! و وقتی من نونها رو می برم سر صبحانه احساس می کنم یه قهرمانم!
-؟؟؟!!!!
- می دونم ممکنه خیلی مسخره باشه ولی تو هیچ وقت به من احتیاج نداشتی!





خیلی زیبا یه مشکل زناشویی رو در غالب طنز بیان می کنه و این مسئله چقدر از جانب ما نسلی که می خوایم انتقام یه تاریخ مرد سالاری رو از شوهرامون بگیریم منافات داره! می دونین من قبل از ازدواج حتی فکر می کردم به هیچ وجه نباید پولی از شوهرم قبول کنم ! رو همین اصل حس استقلال در حالی که کاملا از اوجب واجبات (.....م.ع.اب....!!) است که گاهی همسر آدم حس کنه آدم بهش نیاز داره!

پیونشت 1 :  دیروز رفتیم پیش مادر همسری! خیلی خوش گذشت... یه ساعت هم کادو گرفتم!


پینوشت 2:  امروز و ایضا فردا کلاس دارم .. امروز درس خواهم خواند و عقب افتادگی این هفته را جبران خواهم نممود . قول می دم!!


پنجشنبه : 8-11-88

۱۳۸۸ بهمن ۷, چهارشنبه

درس خوندم و شادم!

امروز کلی انرژی دارم چون هم دیشب درس خوندم هم امروز
الان که برم خونه دوش می گیرم آماده می شم که بریم خونه مادر همسری و البته شاید من زودتر رفتم

امشب تو خونه کار می کنم اگه بتونم که باید بتونم و البته شاید هم درس بخونم!

(برنامه ریزی دقیقو حال می کنی؟)

ضمن اینکه فردا هم کلاس دارم!
چهارشنبه 7-11-88

۱۳۸۸ بهمن ۶, سه‌شنبه

کابوس

شب است و وحشت زده دارم خواب می بینیم

خواب می بینیم که با تعدادی از کسایی که می شناسمشون یه جایی گیر کردیم بمباران شده
تعداد بسیار زیادی بمب می ریزه از آسمون و ما تو یه ساختمون هستیم و من یه بچه 4-5 ساله در کنارمه که روی اون بچه چمباتمه زدم و کاملا حائل شدم براش ... ترس و حشت
صدای سوت بمب.......
وحشتی که تمامی ندارد.....
صبح که بلند می شم صدقه میزارم....
نمی دونم این کابوس نتیجه چیه
خیلی فکر میکنم که چی کار کردم؟
فقط به چیز می رسم.... تو خونه دیگه قرآن خونده نمیشه
به جاش ماهواره اومده!
به جاش نیومده ولی انگار خستگی کار ..... و دلمشغولیهامون باعث شده به جای اینکه بیشتر بریم به سمتش .... نمی دونم .. نمی خوام نتیجه بگیرم
امروز عصبی هستم شاید از کابوسیه که صبح دیدم ....

سه شنبه 6-11-88

وقت شناسی

در مراسم تودیع پدر پابلو، کشیشی که ۳۰ سال در کلیسای شهر کوچکی خدمت کرده و بازنشسته شده بود، از یکی‌ از سیاستمداران اهل محل برای سخنرانی دعوت شده بود.


در روز موعود، مهمان سیاستمدار تاخیر داشت و بنابرین کشیش تصمیم گرفت کمی‌ برای مستمعین صحبت کند.

پشت میکروفن قرار گرفته و گفت: ۳۰ سال قبل وارد این شهر شدم.

انگار همین دیروز بود.

راستش را بخواهید، اولین کسی‌ که برای اعتراف وارد کلیسا شد، مرا به وحشت انداخت.

به دزدی هایش، باج گیری، رشوه خواری، هوس رانی‌، ... و هر گناه دیگری که تصور کنید اعتراف کرد.

آن روز فکر کردم که جناب اسقف اعظم مرا به بدترین نقطه زمین فرستاده است ولی‌ با گذشت زمان و آشنایی با بقیه اهل محل دریافتم که در اشتباه بوده‌ام و این شهر مردمی نیک دارد.



در این لحظه سیاستمدار وارد کلیسا شده و از او خواستند که پشت میکروفن قرار گیرد.

در ابتدا از اینکه تاخیر داشت عذر خواهی‌ کرد و سپس گفت که به یاد دارد که زمانیکه پدر پابلو وارد شهر شد، او اولین کسی‌ بود که برای اعتراف مراجعه کرد.



نتیجه اخلاقی‌: وقت شناس باشید !

سختی کار

 کسانی که به مجرد برخورد با سختی کار را رها می کنند هر گز به جایی نخواهند رسید



آنتونی رابینز


اگر به خانه‌ی من آمدی

غاده السمان
شاعری توانا از سوریه


اگر به خانه‌ی من آمدی
برایم مداد بیاور مداد سیاه

می‌خواهم روی چهره‌ام خط بکشم
 تا به جرم زیبایی در قفس نیفتم

یک ضربدر هم روی قلبم تا به هوس هم نیفتم!
یک مداد پاک کن بده برای محو لب‌ها

نمی‌خواهم کسی به هوای سرخیشان، سیاهم کند!
یک بیلچه، تا تمام غرایز زنانه را از ریشه درآورم

شخم بزنم وجودم را … بدون این‌ها راحت‌تر به بهشت می‌روم گویا!
یک تیغ بده، موهایم را از ته بتراشم، سرم هوایی بخورد

و بی‌واسطه روسری کمی بیاندیشم!
نخ و سوزن هم بده، برای زبانم

می‌خواهم … بدوزمش به سق
… اینگونه فریادم بی صداتر است!

قیچی یادت نرود،
می‌خواهم هر روز اندیشه‌ هایم را سانسور کنم!

پودر رختشویی هم لازم دارم
برای شستشوی مغزی!

مغزم را که شستم، پهن کنم روی بند
تا آرمان‌هایم را باد با خود ببرد به آنجایی که عرب نی انداخت.
می‌دانی که؟ باید واقع‌بین بود !

صداخفه ‌کن هم اگر گیر آوردی بگیر!
می‌خواهم وقتی به جرم عشق و انتخاب،
برچسب فاحشه می‌زنندم
بغضم را در گلو خفه کنم!

یک کپی از هویتم را هم می‌خواهم
برای وقتی که خواهران و برادران دینی به قصد ارشاد،
فحش و تحقیر تقدیمم می‌کنند،
به یاد بیاورم که کیستم!

ترا به خدا … اگر جایی دیدی حقی می‌فروختند
برایم بخر … تا در غذا بریزم
ترجیح می‌دهم خودم قبل از دیگران حقم را بخورم !

سر آخر اگر پولی برایت ماند
برایم یک پلاکارد بخر به شکل گردنبند،
بیاویزم به گردنم … و رویش با حروف درشت بنویسم:
من یک انسانم
من هنوز یک انسانم
من هر روز یک انسانم

خام بدم .....

برای پخته شدن کافیست که هنگام عصبانیت از کوره در نروید



نشتی های کلام

وقتی برای جلوگیری از ابتلا به آنفولانزا دست نمی‌دهید، برای جلوگیری از ایدز پا ندهید!

***
آیا بی ‌آرتی یعنی بی هنری؟!

***
نمی‌دانم چه اتفاقی افتاده است که این روزها همه به دنبال درمان «کین‌درد مشترک» هستند!

***
برای آنکه ثابت کنند از جامعه جلوتر هستند در خرداد حکم تیر صادر کردند!

***
با توجه به اتفاقات اخیر، به‌جای «اند مرام» بگوییم «پایان رافت»!

***
ژن بعضی‌ها کشف شد: هالو ژن!

***
وقتی زیاده‌روی می‌کنم پیاده‌روی می‌کنم!

***
برای آنکه کسی را از قلم نیاندازد گفت: «ذکر و انثی»، سپس نگاهی به جمع کرد و ادامه داد: «و خنثی»!

***
با سرعت از مدرس خارج شده بود و خورده بود به جدول صدر. گفتم خدا را شکر کن که نخوردی به صدر جدول!

***
اصول شهرداری تهران: توحید، میلاد، رسالت!

***
آیا دلیل ازدواج نکردن فردوسی پور اطلاعش از سرنوشت زنان خیابانی است؟!

***
تا دیروز از خط قرمز می‌ترسیدیم، امروز از خط سبز!

***
آیا آنچه در کهریزک اتفاق افتاد سیاست چماق و هویج بود؟!

از اینجا

۱۳۸۸ بهمن ۵, دوشنبه

نیشمان باز است!

طبق صحبتهای حکیمانه گیلاس عزیز تصمیم گرفتیم علیرغم همه مسائل و مشکلات زندگی شاد باشیم

در همین راستا: 


اتفاق خاصی نیفتاد دیروز فقط رفتم کتابخونه و دوتا کتاب جبرخطی گرفتم و یه دوساعتی باهاشون  حال کردم
شاید امروز برم دیدن نوزاد جدید


۱۳۸۸ بهمن ۴, یکشنبه

بیا تو بغلم از ناراحتیت حرف بزن

دیشب که اومدی خونه دپرس بودی یه کم دلگیر ... این روزا خیلی خرابیم .. هممون ترس از آینده نامعلوم داریم.. می ترسیم که اوضاع از این هم بدتر بشه...خیلی خسته بودی.. اومدم تو بغلت و ازت پرسیدم  چی شده؟ باهام حرف بزن عزیزم؟ گفتی نمی دونم کارم درست بود که واسه خودم کار کنم یا نه؟ گفتی خسته ام از این همه سگ دو زدن.. گفتی نگرانم .....
گفتم : نگران چی هستی؟ تازه داره کارت میگیره و اوضاع بهتر میشه... الان که داره به ثمر میشینه داری جا می زنی؟(و همه اینها رو در حالی گفتم که هیچ اعتقادی به چیزی که داشتم می گفتم نداشتم!) تو چشمات  نگاه کردم و فکر کردم که بهت بگم تو پناهگاه من هستی نمی تونم ناراحتیت رو ببینم ولی نگفتم چون می خواستم منم پناهگاهت باشم تا وقتی حس کردی نیاز داری بیای باهام حرف بزنی....
با هم شام خوردیم و یه کم شوخی کردیم و این قدر خسته بودی که بعد از شام جلوی تی وی خوابیدی و من فقط نگاهت کردم

گیلاس میگه : خندیدن باعث آرامش عضلات، کاهش ترشح هورمون‌های استرس‌زا، کاهش فشار خون و افزایش اکسیژن‌گیری سلول‌های تنفسی می ‌شود. همچنین حملات قلبی را کاهش می ‌دهد و دیواره ی رگ‌های خونی را محکم می سازد.

میگه :
حتی وقتی چیزی تو رو عصبی کرده یه جا بشین و لبخند بزن . دوست من لبخند نه زهر خند . اگر اشپزی میکنی یا مطالعه میکنی یا فیلمی نگاه میکنی یا پیاده روی میکنی سعی کن لبخند به لبت باشه . لبخند با دهان بسته الزاما کافیه ولی اگر میخوای درست درک کنی منظور من از لبخند چیه خودکاری بین دندونهات نگه دار . حالت چشم و لب و گونه هات رو ببین اینجوری که شدی یعنی داری لبخند میزنی . سعی کن زیاد تو این حالت بمونی . احتیاجی نیست حالا رو فکرت کار کنی فقط لبخند زدن رو یاد بگیر تا بعد برا فکرت یه کاری بکنیم . اما چرا لبخند ؟ لبخند که میزنی این مغزت خره ! فکر نمیکنه که تو داری از زور ناراحتی می میری یا کلافه ای یا خسته ای … می بینه ماهیچه هات شکل ریلکس گرفته( اخم کن و بعد لبخند بزن . چند بار تکرار کن تا بفهمی وقتی میگم در لبخند شکل ریلکس میگیری یعنی چی ؟ عزیز من شمای که وقتی میخوای لبخند بزنی پوستت داره کش میاد این به خاطر خاصیت پوستت نیس این برا اینه که شما خیلی کم خندیدی ) این مغزت فکر میکنه شما که لبخند میزنی خوشی ! و میره میگرده اون خاطراتی که تو این حالت داشتی رو مرور میکنه و کلا یه حال خوشی بهت دست میده یواش یواش … غیر از اون وقتی لبخند رو لبت باشه رگ های خونی صورتت گردششون تغییر میکنه و همین لبخند باعث میشه دمای یه نقطه ای از مغزتون بیاد پایین . حالا این نقطه هه کجاست ؟ ( نخیر نقطه بر این عقیده استوار است رو نمیگم ) یه نقطه است تو مغز که ازش سروتونین در میشه ! این سروتونین کلا چیز کوفت و زهرماریه . لازم نیست بدونید چیه . همنقدر بدونید که با لبخند ریزش این هورمون به مغز کمتر میشه و حال خوشی بهتون دست میده . باقی اش هم بماند قرار نیست همه برا انجام یه کاری بابای اون کار رو بیاریم جلو چشممون که ….

اینا رو کاملا نقل کردم تا برای خودم هم داشته باشم

حالا تو شرایط سختی که داریم می گذرونیم باید فقط بخندیم!البته بیشتر ترس از شرایط جدید هست که استرس میاره

نمی دونم چی میشه
خدا فقط خودش کمکمون کنه 
پینوشت: دیروز هیچی درس نخوندم!

یکشنبه  4-11-88



ضمنا خنده باعث کاهش وزن میشود !

عشق ورزی

در عجبم از مردمانی که به چشم خویش می بینند، تنها چند صباحی فرصت آرام گرفتن ، محبت کردن و عشق ورزیدن وجود دارد. و آنها تمام عشق، تمام محبت و تمام خوبی ها را از خود و همراهانشان دریغ می کنند.


از اینجا..
 

۱۳۸۸ بهمن ۳, شنبه

برنامه ریزی تحصیلی

جدیدا تصمیم گرفتم صبحانه رو به طور کاملا مفصل نوش جان کنم
امروز املت خوردم با نون و پنیر و کره و چایی شیرین + یه پرتقال!
 الان که ساعت 12:43 ظهره هنوز سیر هستم و شارژ!
یه برنامه شیک ریختم که حتما بهش عمل کنم برای کنکور باید برنامه رو ببرم تو msp


پنجشنبه نرفتیم خونه مادر همسری به جاش یه عالمه سبزی آش پاک کردیم و پیازخورد کردیم!
جمعه هم کلاس رفتم و اومدم خونه یه ساعت خوابیدم و رفتیم خونه عموم که خیلی خوش گذشت!

امروز باید برم خونه، نهار درست کنم برای فردا ... و اینکه تو خونه درس بخونم....
ضمنا باید یک کتاب جبر خطی هم پیدا کنم که بخونم!
شنبه 3-11-88

پینوشت 1:  دنیای عجیبیه... پسر دائیم به دنیا اومد و دقیقا همون روز پدر بزرگ زن داییم فوت کرد!
پینوشت 2: چرا ایرانیا فکر می کنن می تونن این قدر تو کار همدیگه دخالت کنن؟ تو مسادلی که این قدر شخصیه؟؟ مثل اینکه شما کی می خواین بچه دار بشین؟؟ خیلی برام عذاب آوره که به همه توضیح بدم الان قصد بچه دار شدن ندارم..... واقعا دارم اذیت می شم

۱۳۸۸ بهمن ۱, پنجشنبه

چهارشنبه پر تنش من ......

خدا رو با همه وجودم شکر می کنم
با تک تک سلولهای بدنم ازت ممنونم که دوباره پدرو برادرم رو بهم دادی
می دونی تو شرایطی که ما زندگی می کنیم حتی یک مسافرت ساده می تونه ریسک بزرگی باشه
مرسی که نگهدارشون بودی و هستی
مرسی
مرسی

دیروز بابا رفته بود مسافرت با هواپیما گویا توی راه هواپیما دچار نقص فنی می شه و دوباره برمی گرده تهران
البته نقص فنی طوری بوده خبر گزاریها و تلویزیون هم انعکاس دادن قضیه رو .. جالبه که دیشب اخبار ساعت 9 یک خبر نشون داد که در ویرجینیا یک نفر یکی دیگه رو با گلوله کشته و فرار کرده ولی این مسئله مهم رو گزارش نداد!!!

خدایا میشه حواست بهمون باشه؟؟؟ مثل همیشه؟؟؟ خیلی زیاد؟؟؟؟ میشه همه این نوع نگرانی هام رو بسپارم به تو و  تو به هترین وجه ازشون مواظبت کنی؟؟
من که کاری ازم بر نمیاد جز اینکه دعا کنم و نگران باشم؟ خدایا حتی یه لحظه رو هم نمی تونم بدون اینا نفس بکشم
خواهش می کنم خودت مواظبشون باش....................




دیشب پیش مامان موندم که تنها نباشه صبح هم اومدم شرکت هستم تا 11 که برم خونه کتابم رو بردارم و برم کلاس تا ساعت 4 و برگردم خونه نهار بخورم و احتمالا درس بخونم
شاید امروز یه سر بزنم به مادر همسری
ضمنا از الطاف خداوند یکی دیگه اش هم اینکه پسر دائی ام به دنیا اومد !


فردا شب هم خونه عموم دعوت داریم
پینوشت : خیلی نگران باربی هستم... دقیقا داره کاری رو میکنه قبلا یکی از فامیل هامون انجام داده بوده .... خدا خودش رحم کنه مطمئنم زندیگشون اگه شروع بشه ادامه پیدا نمی کنه....

۱۳۸۸ دی ۳۰, چهارشنبه

یک روز معمولی


یک صبحانه خوردم به شدت مفصل شامل ماکارونی پر از سس کچاپ! + آب میوه + چای + خامه و عسل!
بعد از صبحانه به زور از جام بلند شدم! و اومدم شرکت
امروز باید درس بخونم که شامل پیاده سازی جزوه از mp3  روی کاغذ میشه و البته بعدش باید اونها رو بخونم
ضمن اینکه باید بشینم یه برنامه روزانه ، هفتگی ، و ماهیانه بنویسم که به پیشنهاد همسری هست!

میشه بگی چرا؟

وقتی یه مرد معتاد میشه : اگه زنش زن بود و به فکر زندگیش بود این بیچاره به این روز نمی افتاد، بدبختي اينا رو به اين روز مي كشه ديگه!!


وقتی یه زن معتاد میشه: ای وای!!! خاك بر سرش ! بیچاره شوهرش دلش به چی خوشه ! چه جوری اینو تحمل میکنه؟؟

وقتی یه دختر 25 ساله مجرده : طفلکی خواستگار نداره كه ! مونده رو دست خونوادش، ديگه ازش گذشته كي مياد سراغ اين؟

وقتی یه پسر 35 ساله مجرده: الان دیگه پخته و با تجربه شده مرد زندگي شده ديگه الان!! تازه قيافشم جا افتاده بهترین دخترا رو بهش ميدن

وقتی یه دختر یه کم به خودش میرسه : اوه! اوه ! ننه بابا داشت جمش مي كردن!! اينا همش واسه جلب توجه ديگه!!! اينا دنيا و آخرت ندارن كه!!!

وقتی یه پسر تیپ میزنه: چه پسر خوش پوشيه... هزار ماشاا... چه تيپي داره... ميميرن واسش دخترا

وقتی یه دختر از دار دنيا یه دونه دوست پسر داره : چي بگم والا!!! حجب و حيا ديگه جا نداره تو اين مملكت!! ديديش ... بزا دهنم بسته باشه...

وقتی یه پسر 10 تا دوست دختر داره : بزنم به تخته اینقدر خاطر خواه داره، خدا وكيلي بهترين دخترا ميرن طرفش... ولش نمي كنن كه...

وقتی یه آقای محترم!!! خیابون رو با پیست اتومبیلرانی اشتباه می گیره : لامذهب عجب دست فرموني داره...

وقتی یه خانم مثلاً يادش بره راهنما بزنه: ترمز وسطيه.... بابا برو آشپزخونه قرمه سبزيتو بپز!!! والااااااا


وقتی بچه خوب تربیت شده باشه: میبینی؟ بچه ام مثل باباشه، اصلا موفقیت تو خونواده ما ارثیه

وقتی بچه تو یه درس نمره اش بشه 75/19: بله دیگه خانم ! يا پي قر و فرشه يا با اين دوست موستاش در حال فك زدن و ولگرديه


وقتی تو یه جمع ، آقا پسری سر و زبون دار داره مجلس رو گرم می کنه: هزار ماشالا!!!!!!! روابط عموميش بيسته؟؟؟!!!

شرایط بالا برای یه دختر: اوه ! اوه! دختره لوده سبك!!! خانم باش

نظر مادر شوهر در اول زندگی: میبینی شانس ما رو ؟ دختره فقط 20 میلیون جهیزیه آورده ، نمي دونم اين پسره شيفته چي اين افريته شد!!!

باز هم همون مادر شوهر: ديگه چي مي خواد؟ گل پسرم یه خونه 40 متری تو نقطه صفر مرزی داره، از خداشم باشه


مردا موقع طلاق : بیچاره! حتما زنش نمی تونه شوهرش رو ساپورت کنه ، مرده دیگه!! حتماً يه نيازايي داشته كه...

زنها موقع طلاق: اين زنا هم ياد گرفتن راه دادگاه رو!! بابا زن زندگي نبود اين!!! از اون اولشم معلوم بود... فردا مي ره يكي ديگه رو هم بدبخت مي كنه

۱۳۸۸ دی ۲۹, سه‌شنبه

حرف بزن و نگذار بین ما دیوار بیاد!

زن ها خیلی صبورند . خیلی بیشتر از خیلی . اگر زنی به دوست داشتن همسرش ایمان داشته باشد تا آخر عمر در تمام سختی ها در کنارش خواهد ماند ... گاهی همان یک لبخند زندگی ها را قرص می کند . گاهی یک هدیه شادی را به خانه می آورد . گاهی یک مرد نیاز دارد که نازش را بکشند بدون اینکه آسیبی به غرورشان بخورد ... گاهی زندگی ها با شکستن یک دل به اتمام می رسند ...



پلیس در نقاط مختلف دنیا

امریکا: شما خلاف می کنید.پلیس شما را دستگیر میکند.احیاناً آن وسط مقادیری مشت و لگد توسط افسر پلیس دریافت میدارید. یک نفر از این صحنه فیلم میگیرید و در اینترنت پخش می کند. صحنه ضرب و شتم شما از 222 کانال خبری و سیاسی پخش می شود. پلیس رسوا می شود.پلیس از مردم امریکا عذرخواهی می کند.پلیس 15 میلیون دلار به شما غرامت می دهد.شما نیز به خاطر جرمی که مرتکب شده اید مجازات می شوید.

ایتالیا: شما خلاف می کنید. پلیس شما را دستگیر می کند. شما به پلیس رشوه می دهید. شما آزاد می شوید!

فرانسه:شما خلاف می کنید اما پلیس شما را دستگیر نمی کند چون فعلاً به خاطر حقوق پایینش در حال اعتصاب است.

انگلیس:شما خلاف می کنید و پلیس یک مسلمان سیاه پوست عرب را به جای شما دستگیر می کند.

آلمان:شما خلاف می کنید و سگ های پلیس ردتان را پیدا می کنند و شما را دستگیر می کنند.

سوئیس: شما خلاف نمی کنید .پس نیازی به حضور پلیس نیست.

عراق:شما خلاف می کنید.پلیس شما را دستگیر می کند.در حین دستگیر شدن بمبی که در جورابتان جا سازی کرده اید منفجر می کنید و به همراه پلیس می میرید.

چین:شما خلاف می کنید.شما اعدام می شوید!

امارات:شما حال و حوصله خلاف ندارید و به جایش با همراهی پلیس ،از کشور های همجوار دختر وارد می کنید!

هندوستان:شما خلاف می کنید.پلیس شما را دستگیر می کند و شما عاشق دختر رییس پلیس می شوید و توسط اون دختر از زندان فرار می کنید و در حالیکه دو تایی آواز میخوانید و دور درخت می چرخید و روسری دورگردن معشوقه تان می پیچید و هی دستش را می گیرید و می کشید و ول میکنید به دوردست ها فرار می کنید.

هلند: از آنجا که همه کار های خلاف در این کشور خلاف محسوب نمی شوند بنابراین شما خواهر و مادر تان را هم که به یکدیگر پیوند بزنید باز هم خلاف محسوب نمی شود و پلیس دستگیرتان نمی کند!

روسیه:شما خلاف می کنید اما قبل از آنکه توسط پلیس دستگیر شوید توسط گروه های رقیب کشته می شوید.

یک کشور آسیایی که اسمشو نمیاریم: شما خلافی نمی کنید اما پلیس شما را دستگیر می کند.شما ناپدید می شوید.یک هفته می گذرد و خبری از شما نمیشود.دو هفته میگذرد و کسی خبری از شما ندارد.پلیس دستگیری شما را تکذیب می کند.اداره قضاوت نسبت به وجود شما ابراز بی اطلاعی می کند.بیمارستان ها و زندان ها و پزشکی قانونی هم از شما خبری ندارند.در پایان هفته سوم یک سایت محارب و معاند و فتنه گر و برانداز و اغتشاش گر و حرمت شکن مکان دقیق دستگیری ، همراه با فیلم ضرب و شتم تان را پخش می کند. پلیس از طریق 222 کانال خبری و سیاسی این اتفاق را تکذیب می کند و فیلمبردار این صحنه را تحت تعقیب قرار می دهد! شما هم بالاخره یه بلایی سرتان می آید.

۱۳۸۸ دی ۲۸, دوشنبه

فامیل .... شعر نویس....

یک وبلاگ دیدم که یه ب..س..ی..ج..ی که از فامیلای دورمون هست می نویسه که اتفاقا خیلی هم مرید و خواننده داشت برا خودش! یک اراجیفی که فقط می شه تو .... و .... خوند کلی هم بد و بیراه به خاتمی و باقی اصلاح طلبان

از وقتی که دیدمش توی سرم انگار یه دیگ آب جوشه! و ایضا گوشهام هم داغه!
نمی دونم چرا تحمل حرف مخالف این قدر سخته؟!
البته الان فکر می کنم این فقط حرف مخالف نیست حرف ابلهانه با کلی رنگ و لعاب مذهبه!

این روزا بیشتر از همیشه میگم اللهم عجل لولیک الفرج تا قبل از اینکه ........


شهید بهشتی

-از بهشتی پرسید؛ روحانی هم می‌تونه تو شورای شهر بره؟ گفت: روحانی همه جا می‌تونه بره به شرط اینکه علم اون رو داشته باشد نه اینکه تکیه‌اش به علوم حوزوی باشه

گفت: صرف روحانی بودن به فرد صلاحیت ورود به هر کاری رو نمیده

-بنی‌صدر که فرار کرد زنش رو گرفتند. زنگ زد که زن بنی‌صدر تخلفی نکرده باید زود آزاد بشه ؛ آزادش نکردند. گفت با اختیارات خودم آزادش می‌کنم. بهشتی می‌گفت: هر یک ثانیه که(یک بیگناه) در زندان باشه گناهش گردن جمهوری اسلامیه

-الآن بهترین موقعیته، برای کمک به پیروزی انقلاب هم هست! نیت بدی هم که نداریم. آمار شهدای ١۵خرداد رو بالا می‌گیم، خیلی بالا، این ننگ به رژیم هم می‌چسبه

بهشتی بدون تعلل گفت: با دروغ می‌خواهید از اسلام دفاع کنید؟ اسلام با صداقت رشد می‌کنه نه دروغ

-بهشتی اسم جوانی رو داده بود برای شورای صدا و سیما. گفته بودند ولی این مخالف شماست، کلی علیه شما دنبال سند بوده! گفت: او جویاست و کنجکاو. چه اشکالی دارد که سندی پیدا کند و مردم رو آگاه کند



- مترجم ترجمه کرد؛ «هیأت کوبایی می‌خواهند با شما عکس یادگاری بگیرند». همه ایستاده بودند تو کادر جز مترجم! پرسید مگه شما نمی‌آیی؟ گفت: همه می‌دونند من توده‌ایم، برای شما بد می‌شود. خندید؛ باید شما هم باشید، دقیقاً کنار من! کادر کامل شد


-گفتند حالا که «مرگ بر شاه» همه‌گیر شده؛ شعار جدید بدیم. «شاه زنازاده است، خمینی آزاده است». آشفته شده‌بود. گفت: رضاخان ازدواج کرده، این شعار حرام است. از پلکان حرام که نمی‌شود به بام سعادت حلال رسید


-رفته بودند سخنرانی، منافقین هم آدم آورده‌بودند. جا نبود. بیرون شعار می‌دادند. آخر سر گفتند، حاج آقا از در پشتی بفرمایید که به خلقیها نخورید. گفت: این همه راه آمده‌اند علیه من شعار بدهند. بگذارید چند «مرگ بر بهشتی» هم در حضور من بگویند. از همان در اصلی رفت

-با بی‌ادبی بلند شد به توهین کردن به شریعتی. بهشتی سرخ شد و گفت: حق نداری راجع به یک مسلمان اینطور حرف بزنی

هول شدند و چند نفر حرف تو حرف آوردند که یعنی بگذریم. گفت: شریعتی که جای خود! غیر مسلمان را هم نباید با بی‌ادبی مورد انتقاد قرار بدیم


به نقل از اینجا





مودب باشیم!

پس ازین به بعد در انتهای رایانامه ها و پیامک های ارسالی یک خسته نباشید برادر هم اضافه کنید!

رنگ مو!

بالاخره موهام رو رنگ کردم!


این مارک بود شماره 7


این هم سایتش هست
این رنگی شدم!

و به شدت شاد و خجسته هستم!!




پینوشت 1:  با همسری رفتیم خرید باهم دیگه همون طور تو خیابون راه می رفتیم آبنبات چوبی خوردیم ... خیلی حال داد
پینوشت 2: خدا کنه زودتر بیاد... اوضاع خیلی قمر در عقربه!

۱۳۸۸ دی ۲۷, یکشنبه

life is sweet

کنارش دراز کشیدم تو چشماش نگاه کردم و گفتم این یک سال خیلی بهم خوش گذشت
زندگی در کنارت خیلی شیرینه!

لازمه که بگم عکس العملش چی بود؟؟!



خیلی خوبه که این حس ها رو برای خودم یادآوری کنم
خوشبختی همین جاهاست همین دورو ورا کلیشه نمی خوام بگم ولی با تک تک چیزای کوچک میشه خوشبخت بود...

پی نوشت 1: امروز بالاخره موهام رو رنگ می کنم! 
پی نوشت 2: از درسهام عقب هستم همه اش استرس دارم

۱۳۸۸ دی ۲۶, شنبه

جمعه دلنشین من!



میگم استاد این قسمتی که گفتی کاربردش چیه؟ شاکی می شه که چرا می پرسی باید تو کلاس با من بیای جلو الان نفهمی کاربردش چیه چند جلسه بعد می فهمی!
احساس ضایع شدن عجیبی می کنم که تا الان ادامه داره بعدش استاده می ره بالا منبر که چرا بهره هوشی ما ایرانیا داره هی کم میشه چرا ال می شیم چرا بل می شیم هی وسطش هم می گفت حالا از حرف من ناراحت نشین هاااا!!
و من هی تو خودم بغض می کنم که چرا داره این اراجیف رو میگه مگه من چی گفتم؟؟؟؟؟

اینقدر اعصابم خط خطی شد که خدا می دونه
بعدش اومدم خونه بخاری رو روشن کردم گرفتم جلوش خوابیدم در حالی که هم به شدت عصبی بودم و هم به شدت گرسنه ولی به هیچی میل نداشتم و دچار یه حالت تهوع فجیع با دل درد هم شدم ! شما فکر کن از تو گلوم تا ..... ته معده ام انگار پر مکعب شده بود!!
همسری به موبایلم زنگ زد که ببینه کجام گفتم خونه هستم صدای دردناکم رو که شنید سریع اومد خونه!
طفلکی کلی  بهم رسید تا اینکه ساعت 10 شب خوب شدم!

درسهام خیلی سنگینه و دچار یه اشتباه استراتژیک شدم که فکر کردم پیام نور قبول شدنش راحتتره! و این طور که معلومه ای کاش می خوندم کنکور سراسری امتحان می دادم!


پینوشت1 :  امسال اگه قبول نشم حتما بعد از اعلام نتایج شروع می کنم برای سراسری.
پینوشت2 : در مورد پینوشت1  ... قول می دم!

۱۳۸۸ دی ۱۷, پنجشنبه

آخر هفته خوچگل من!

قرار بود امروز کلاس فوق العاده داشته باشیم که کنسل شد به جاش جمعه از ساعت 8 کلاسمون شروع میشه
به شکرانه کنسل شدن کلاس امروز دلم می خواد از خونه برم بگردم ولی اگه برم این قدر خسته و مرده می شم که فردا تو کلاس دق می کنم یعنی اون هفته این قدر خوابم میومد تو کلاس که داشتم بی هوش می شدم بعد شما حساب کن از ساعت 9 تا 12:30 بدون هیچ استراحتی! یعنی دلم می خواست بزنم زیر گریه و همون جا به خودم قول دادم دیگه واسه 5شنبه تا اطلاع ثانوی هی برنامه تفریحی نداشته باشم و شب ساعت 9 بخوابم!!


دانشگاه اعلام ظرفیت کرده  فقط 15 نفر!!
امسال می خونم اگه قبول نشم سال دیگه سراسری شرکت می کنم!

همسری دو روزه که سرما خورده و منم یه پرستار مهربونم! پشت هم آب میوه تازه و شیر عسل گرم و شلغم و سوپ! که البته همون دو روز به خاطر خدمات این عنصر همیشه در صحنه حالش خیلی بهتره!



یه خبری رو هم دیروز شنیدم که خیلی خوشحال شدم! ان شاالله همین دنیا دار مکافاته و همه به سزای اعمالشون می رسن!



راستی اینجا رو فشار بدین :

دوستم بدار، فقط همين!

دوستم بدار، فقط همين!


آن‌گونه دوستم بدار،
كه گرهي از هم بگشاييم.
تنها، دل‌بسته‌ي من مباش

چنان، دوستم بدار
كه هر روز شوق‌مان بيشتر شود
مگو! به مرگِ تو،
براي من نمير
نه، چنان مكن.

زنده باش و دوستم بدار؛
فقط همين!

«آيشن داغلي»




۱۳۸۸ دی ۱۴, دوشنبه

گرگ ها خوب بدانند....

گرگ ها خوب بدانند در اين ايل غريب
گر پدر مرد ، تفنگ پدری هست هنوز



گرچه مردان قبیله همگی کشته شدند.
توی گهواره چوبی پسری هست هنوز



آب اگر نیست نترسید، که در قافله مان
دل دریایی و چشمان تری هست هنوز

۱۳۸۸ دی ۱۳, یکشنبه

دفترچه دانشگاه اومد!

امروز دفترچه ارشد اومد!
اعلام کرد ظرفیت رشته من فقط 15 نفره !! در کل کشور 30 نفر!!!!!

فقط یه سوالی داشتم از حضار ... اگه قرار بود ظرفیت محدود باشه چه فرقی با دانشگاه سراسری داشت؟؟؟؟؟

قرار بوده که مبنای پذیرش دانشجو سقف نمره باشه!!

به هرحال باید خوند ... و جا نزد ولی لعنت به این مملکت!

۱۳۸۸ دی ۱۲, شنبه

سورپریز شب سال نو!

پنجشنبه همه جاش برام سورپریز بود ! همسری ببدون اینکه من بدونم یه کیک بزرگ سفارش داده بود و یه عطر فوق العاده هم با یه بسته بندی بی نهایت زیبا برام گرفته بود! مامان و بابا هم یه تلفن بیسیم پاناسونیک برام گرفته بودند شام هم مرغ سوخاری با سیب زمینی سرخ کرده و کلی مخلفات باهاش درست کرده بودم. همه اینها رو که بذاری دور هم یه شب فوق العاده داشتم! که از اون حس مزخرف بیرون بیام!

حتی دو سه نفر از دوستام هم بهم اس ام اس دادن که چند سال ازشون بی خبر بودم! و این یعنی اوج خوچحالی!



و با همه این داستانها من یه سال بزرگتر شدم!