۱۳۸۸ اسفند ۹, یکشنبه

آشپزی

زنی مشغول درست کردن تخم مرغ برای صبحانه بود.

ناگهان شوهرش سراسیمه وارد آشپزخانه شد و داد زد: مواظب باش، مواظب باش، یه کم بیشتر کره توش بریز..

وای خدای من، خیلی درست کردی ... حالا برش گردون ... زود باش.

باید بیشتر کره بریزی ... وای خدای من از کجا باید کره بیشتر بیاریم؟؟ دارن می‌سوزن. مواظب باش. گفتم مواظب باش! هیچ وقت موقع غذا پختن به حرفهای من گوش نمی‌کنی ... هیچ وقت!! برشون گردون! زود باش! دیوونه شدی؟؟؟؟ عقلتو از دست دادی؟؟؟ یادت رفته بهشون نمک بزنی. نمک بزن... نمک.....



زن به او زل زده و ناگهان گفت: خدای بزرگ چه اتفاقی برات افتاده؟! فکر می‌کنی من بلد نیستم یه تخم مرغ ساده درست کنم؟

شوهر به آرامی گفت: فقط می‌خواستم بدونی وقتی دارم رانندگی می‌کنم، چه احساسی دارم

۱۳۸۸ اسفند ۳, دوشنبه

غر!

وقتی می گی غر زدنم هم دوست داری ، یه نفس راحت می کشم.




اما تورو خدا بهونه نده دستم که باز غر بزنم..



خودم غر زدن خودمو دوست ندارم!!


از اینجا

آغوش

آغوشت رو به غیر من به روی هیشکی وا نکن


منو از این دلخوشی و آرامشم جدا نکن

من برای با تو بودن پر عشق و خواهشم

واسه بودن کنارت تو بگو هر کجا پر می کشم

منو تو آغوشت بگیر

آغوش تو مقدسه

بوسیدنت برای من تولد یک نفسه

چشمای مهربون تو

منو به آتیش می کشه

نوازش دستای تو

عادته، ترکم نمیشه

فقط تو آغوش خودم

دغدقه هاتو هاتو جا بذار

به پای عشق من بمون

هیچ کس رو جای من نیار

مهر لباتو رو تن و روی لب کسی نزن

فقط به من بوسه بزن

به روح و جسم و تن من

خوشحال نیستم

کسل و بی حوصله هستم
از تعطیلات سودی نبردم که بشه گفت ... متاسفانه
دیروز هم کلی باهات دعوا کردم
هیچی نگفتی
وقتی سرت داد می کشیدم نجیبانه نگام کردی و سرت رو مثل یک بچه مودب انداختی پایین
اون لحظه این قدر دلم سوخت که می خواستم برات گریه کنم
امروز هم تو ماشین بهت گیر دادم
خوب ازت عصبانی بودم
هنوز هم هستم
دلیلی نداره جلو دیگران به من ایراد بگیری وقتی من جلو بقیه رسما برات می میرم
دلم ازت گرفته
امروز حتی به این فکر کردم که دلم می خواد یه مدت ازت دور باشم!
و چه قدر این حسه بد و شومیه!
امروز صبح به این فکر کردم که حتی اگه این کارو نمی کنم یه چند روزی تو خودم باشم و کمتر حرف بزنم...
دلم گرفته ازت ..... خیلی!
تو مثل همیشه معصوم و مهربونی...
دیشب آشکارا خوشحال بودی و شارژ!
کاش همیشه این اتفاق.........  خوب می افتاد!


به هر حال زنها گاهی نمی‌خواهند عاقل باشند و منطقی فکر کنند و گاهی نمی‌توانند.

خشونت علیه کودکان

۱۳۸۸ بهمن ۲۱, چهارشنبه

قول می دم!

فقط اومدم بگم من در تعطیلات درس می خوانم
و قول می دهم برنامه های عقب افتاده ام را جبران کنم!

۱۳۸۸ بهمن ۱۸, یکشنبه

گذشته...


” پشت سر نیست فضایی زنده

پشت سر باد نمی آید

پشت سر مرغ نمی خواند

پشت سر خستگی تاریخ است…”

 سهراب

....

دلتنگ با تو بودن
با ناله های شب قرین
....
سوگند به اشک مادران
هرگز به تیغشان نمیرد
فریاد جاودان ما

۱۳۸۸ بهمن ۱۳, سه‌شنبه

خوب هوا سرده چی کار کنم؟!

صبح بهش زنگ زدم یه سوال بپرسم وسطش کلافه شد باهام بدجور حرف زد همون موقع باید تلفن رو قطع می کردم که متاسفانه صبوری کردم و قطع نکردم! بعدش هم اومد شوخی کنه که متوجه شد ناراحت شدم چیزی نگفتم و  وقتی کارم تموم شد خداحافظی کردم بعدش این اس ام اس رو داد:

merci ke rozo shab ba los baziat asabamo daghon mikoni



!! حالا دیشب چی شده بود؟؟؟ میگم الان ... دیشب ساعت 12.30 رفتم دوش بگیرم وقتی اومدم بیرون می بینم که پنجره رو تا آخر باز کرده و بخاری در حد شمعک روشنه! متوجه هستی که 12 بهمن!!!! نصقه شب !!! خوب من حق داشتم که عصبانی بشم یا نه؟؟

البته انکار نمی کنم که خیلی حساس و آسیب پذیر شدم جدیدا خیلی گریه می کنم
خیلی دلم پره..... خیلی غصه می خوره این دل کوچیکم!

جواب اس ام اسش رو ندادم و نمی دم
امروز هم قراره فامیلای مذکورشون بیان که باید زود برم خونه و تمیز کاری دارم و شام درست کنم ، شام کتلت درست می کنم!
ضمنا خیلی احساس چاقی می کنم حواسم رو جمع نکنم می ترکم
همین جا قول میدم شبا دیگه شام نخورم!
قول.....


سه شنبه 13-11-88

۱۳۸۸ بهمن ۱۲, دوشنبه

کادوی روز پاتختی!

ديروز درس خوندم ولي هنوز هم عقبم خيلي زياد


ديشب رفيتم يه خورده خريد کرديم با همسري و برگشتيم خونه و شام خورديم و من کلي سالاد خوردم و مشعوف شدم به شدت همزمان ويکتوريا رو هم ديدم! بعدش بستني خورديم و از شبکه ديدار فکر کنم ده فرمان رو ديديم و من همزمان ايران دخت مي خوندم کلي تو حال خوشي بودم که زدم تیوی خودمون دیدم کی اومده؟؟ آفرین .... ده نمکی !!! لازمه بگم عکس العملم چی بود؟؟؟
؛آره دیگه عزیز دل کلی حرفهای مهربانانه! نثارش کردم


بعدش هم رفتم مسواک زدم و در حالي که ساعت 11:30 بود خوابيدم! موبايلم رو 5 کوک کردم که بلند بشم درس بخونم ولي چي
شد؟؟ آهان افرين خوابيدم ! يعني دقيقا هر روز همين بساطه! هي شبا ساعت کوک مي کنم بعد صبح ساعت 5 همسري زابه را ميشه بلند ميشه خاموشش مي کنه و منم مي خوابم ! خوب اينم يه جورشه ديگه!

ضمنا دیشب همسری یه خورده ازم دلگیر شد البته نمی دونم چرااا!  سر اینکه گفت بریم عطر بخریم برای زن برادرش گفتم ما رسم داریم ولی شما رسم ندارین عروس میاد خونتون کادو بدین! گفت مامانم که کادو داد بهت! گفتم اون فرق میکرد بقیه شون هیچی ندادن... اینو گفتم دپرس شد ولی به روی خودم نیوردم! البته می خوام براش یه بلوز بگیرم... این قدر این مسئله رو اعصابم بوده از پارسال تا حالا که خدا میدونه! شما فکر کن عروسی ما فامیلاشون اومدن پاتختی حدودا ده نفر (فقط ده نفر از اونا) خونه ما بعد فقط مادر شوهرم یه پتو گلبافت کادو آورد!! فکر کن! پتو آدم ببره واسه عروسیه پسرش! نه تو رو خدا یه بار دیگه تصور کن ! اونم جلو فامیلای حرف در بیار ما! ده نفر آدم یه پتو!
حالا این بماند که از حرص می خواستم خفه شم و تا همین الان هم اینو تو روی همسری نگفتم!
ضمن اینکه وقتی ما عقد کردیم شش ماه بعدش تو عید تازه خواهرش ما رو دعوت کرد خونشون! فکر کن !؟! بعد این زن برادرش که اومده تهران من باید پاگشا کنم! اونم در حالی که هنوز بقیه دعوتش نکردن!
بعضی وقتها این قدر اعصابم خورد میشه یادش میفتم که خدا می دونه!


پينوشت : مهموني شام به مهموني بعد از شام تقليل يافت!



دوشنبه 12-11-88