۱۳۸۸ دی ۱۰, پنجشنبه

خاموشی

تو مپندار که خاموشی من،هست برهان،فراموشی من!

۱۳۸۸ دی ۹, چهارشنبه

×× تولدم مبارک ××

امروز تولدمه!




فردا هم مامانم اینها میان خونمون!





کادو از طرف همسری؟؟ فعلا هیچی!
علیرغم سالهای گذشته فقط یکی از دوستام دیشب بهم اس ام اس داد!!

اوضاع دلم خیلی ابریه!
کاش یه تولد باحال با دوستام داشتم! کاش همه چی مرتب بود
ای کاش همه شاد بودن
کاش امروز خیلی بهم خوش می گدشت!
دلم می خواست سورپریز بشم
با یه جشن با یه کادو با یه خبر فوق العاده
ایکاش ما هم مثل بقیه مردم دنیا راحت و شاد زندگی می کردیم

ای کااااش........

سگ باهوش





قصاب با دیدن سگی که به طرف مغازه اش نزدیک می شد حرکتی کرد که دورش کند اما کاغذی را در دهان سگ دید .کاغذ را گرفت.روی کاغذ نوشته بود" لطفا ۱۲ سوسیس و یه ران گوشت بدین" . ۱۰ دلار همراه کاغذ بود.قصاب که تعجب کرده بود سوسیس و گوشت را در کیسه ای گذاشت و در دهان سگ گذاشت .سگ هم کیسه راگرفت و رفت .

قصاب که کنجکاو شده بود و از طرفی وقت بستن مغازه بود تعطیل کرد و بدنبال سگ راه افتاد .

سگ در خیابان حرکت کرد تا به محل خط کشی رسید . با حوصله ایستاد تا چراغ سبز شد و بعد از خیابان رد شد.قصاب به دنبالش راه افتاد. سگ رفت تا به ایستگاه اتوبوس رسید نگاهی به تابلو حرکت اتوبوس ها کرد و ایستاد .قصاب متحیر از حرکت سگ منتظر ماند .

اتوبوس امد, سگ جلوی اتوبوس امد و شماره انرا نگاه کرد و به ایستگاه برگشت .صبر کرد تا اتوبوس بعدی امد دوباره شماره انرا چک کرد اتوبوس درست بود سوار شد.قصاب هم در حالی که دهانش از حیرت باز بود سوار شد.

اتوبوس در حال حرکت به سمت حومه شهر بود وسگ منظره بیرون را تماشا می کرد .پس از چند خیابان سگ روی پنجه باند شد و زنگ اتوبوس را زد .اتوبوس ایستاد و سگ با کیسه پیاده شد.قصاب هم به دنبالش.

سگ در خیابان حرکت کرد تا به خانه ای رسید .گوشت را روی پله گذاشت و کمی عقب رفت و خودش را به در کوبید .اینکار را بازم تکرار کرد اما کسی در را باز نکرد.

سگ به طرف محوطه باغ رفت و روی دیداری باریک پرید و خودش را به پنجره رساند و سرش را چند بار به پنجره زد و بعد به پایین پرید و به پشت در برگشت.

مردی در را باز کرد و شروع به فحش دادن و تنبیه سگ و کرد.قصاب با عجله به مرد نزدیک شد و داد زد :چه کار می کنی دیوانه؟ این سگ یه نابغه است .این باهوش ترین سگی هست که من تا بحال دیدم.

مرد نگاهی به قصاب کرد و گقت:تو به این میگی باهوش ؟این دومین بار تو این هفته است که این احمق کلیدش را فراموش می کنه !!!

نتیجه اخلاقی :

اول اینکه مردم هرگز از چیزهایی که دارند راضی نخواهند بود.

و دوم اینکه چیزی که شما انرا بی ارزش می دانید بطور قطع برای کسانی دیگر ارزشمند و غنیمت است .

سوم اینکه بدانیم دنیا پر از این تناقضات است.

پس سعی کنیم ارزش واقعی هر چیزی را درک کنیم و مهمتر اینکه قدر داشته های مان را بدانیم




بماند برای ثبت در تاریخ!

حسین (علیه السلام) بیشتر از آب ،تشنه ی لبیک بود.افسوس که به جای افکارش زخم های تنش را نشانمان دادند و بزرگترین دردش را بی آبی نامیدند.


دکتر شریعتی




خیلی غمگین تر از اونی هستم که بخوام چیزی بنویسم

به رییس جمهورم این فاجعه دردناک رو عمیقا تسلیت می گم و همچنین به خانواده داغدار ایشان

پینوشت: عاشورای 88
....


۱۳۸۸ آذر ۳۰, دوشنبه

تو در نماز عشق چه خواندی

تو در نماز عشق چه خواندی


که سال هاست

این شحنه های پیر

از مرده ات هنوز پرهیز می کنند؟











۱۳۸۸ آذر ۲۹, یکشنبه

چرا الان؟

وقتی شنیدم به این فکر کردم چرا حالا رفت؟ چرا حالا که این قدر نیازمند روحانیون متعهدی هستیم که حالیمون کنن دین اون چیزی نیست که بشه پشتش قایم  شد و هرکاری کرد
اما یه کم که فکر می کنم نتیجه می گیرم شایدم همین که حالا که به وجودش احتیاج داشتیم و رفت بهتر  شد چون این زمان رفتنش تو تاریخ ثبت می شه اگر یک تشییع سبز و پر رنگ داشته باشه



غربت نشسته در همه‌ی کوچه باغها

خاموش و ساکتند یکایک چراغها
مبهوت مانده اند درختان دیرسال
باور نمی کنند خبر را کلاغها
 به نقل از احمد صداقت



...





روحش شاد و همنشین با اولیای الهی

۱۳۸۸ آذر ۲۵, چهارشنبه

پنیر!

دوستت دارم ....  ای پنیر خامه ای پگاه!

تا حالا اسپیکر خورده تو گیج گاهت؟

زنگ زدم بهش خیلی با اتیکت  گوشی رو برمی داره و میگه:
- سلام حالتون خوبه؟
- مرسی میدونی الان چی شد؟
- نه بفرمائید!؟
- رفتم زیر میز اسپیکر افتاد روی گیجگاهم الان کنار ابروم هم باد کرده هم زخم شده هم درد می کنه!
- هر هر هر هر کور کور کور می خنده!!!!
- مهمون داری؟
- بله!
- الان اگه مهمونت ازت بپرسه چرا می خندی چی میگی؟ میگی اسپیکر افتاده تو سر خانمم هم باد کرده هم زخم شده هم درد می کنه؟؟!!!
واه واه واه به جای اینکه بگی بیام ببرمت دکتر داری می خندی؟؟؟
-

- و من : 



حالا فکر کن آقاهه این قدر خندیده به این وضعیت که کم مونده جلو مهمونش اشک بریزه بعد تو اون هاگیر واگیر میگه می خوای بیام دنبالت ببرمت دکتر؟!!!

و اکنون به شدت خوچحالم که این هوا دوست داشته می شوم!!!!!

موبایل آقای خاتمی!



۱۳۸۸ آذر ۲۲, یکشنبه

مکر!

والله خیر الماکرین......

۱۳۸۸ آذر ۱۹, پنجشنبه

کپی رات لاو!

یه عمره دارم دنبال یه کامپوننت حرفه ای می گردم که بتونم کرک خوبش رو پیدا کنم الان فهمیدم می شه با دوهزار تومان خرید!!

من قربون برم این حق کپی رایت رو!!
ای جاااان! وقتی وزیر مدرک جعل میکنه یا یه وزیر دیگه پروژه یکی دیگه رو بنام خودش می زنه شاکی هم 4 سال می دوئه به هیچ چیز نمی رسه این کامپوننت ها که ماله استکباره اتفاقا خوب حساب کنی ثواب هم داره!!





این زندگی با تو زیبا تر هم میشه
تو عاشقم بودی من باورم میشه
با تو دلم غرقه یک بچگی میشه
من آخر رویام این زندگی میشه
من با تو فهمیدم زیبایی هم خوبه
یک مرد مغرور رویایی هم خوبه
من با تو فهمیدم دلبستگی بد نیست
گاهی به یه آغوش وابستگی بد نیست.








احساس خوشبختی ، جمعه دل انگیز!

احساس آدما چه چیز عجیبیه! چه طوری می شه وقتی همسرت تمام تلاشش رو می کنه تا تو احساس خوشبختی کنی ولی در یک لحظه می تونی این قدر از زندگی ناامید بشی و کم بیاری و البته فقط هم براش دلیل های بچه گانه داری
دلیلهایی که می دونی خیلی مقطعیه
مطمئنی که به زودی شرایط عوض می شه
من آدم خیلی محکمی هستم یعنی فکر می کردم که هستم اما بالاخره برای همه ما پیش میاد که بالاخره ماهی یه بار اخلاقمون این جوری بشه دیگه!!
خوشبختی و بد بختی فقط و فقط به احساس آدمها بستگی داره
در عین حال که می تونی خیلی احساس خوشبختی کنی میتونی ذهنت رو به سمتی سوق بدی که ییهو احساس درماندگی کنی

در همین راستای خودآزاری تصمیم گرفتم راجع به تولدم که میشه همزمان با سال نو میلادی چیزی به همسری نگم و چون مطمئنم که یادش نمی مونه برم رو اعصاب خودم!!!!  D:



کلا باید سعی کنم یه مقدار عظیمی انرژی مثبت کسب کنم ! کلاسهای جمعه بعدازظهر هم از فردا تشکیل میشه فردا که من نیستم همسری هم میره یه مسافرت کاری اطراف تهران!!  و این هم آخر هفته خونه کوچولوی ما!!
خیلی هم خوبه در راه کسب علم هم هست تازه!

جايزه نوبل

برنده جايزه نوبل ادبيات در زمان تقديم جايزه خود به همسرش گفت:
اين جايزه را به همسر عزيزم تقديم مي كنم كه با نبودش باعث شد من بتونم اين كتاب را تمام كنم!

۱۳۸۸ آذر ۱۷, سه‌شنبه

دانشگاه پیام نور

اوضاع یه خورده پیچیده شده
 روز جمعه کلاسهام شروع شد. کلاسهای آمادگی ارشد پیام نور
استاد همون اول که اومد تو کلاس حسابی پنبه دانشگاه پیام نور رو زد و گفت این سیستم به طور کامل بار درس خوندن رو به عهده دانشجو می ذاره که برای رشته های فنی خیلی سنگینه
یعنی اون قدر از دانشگاه پیام نور گفت و گفت که من پرسیدم بالاخره با همه این اوصاف آدم موفق هم از سیستم بیرون میاد یا نه؟
گفت بله اتفاقا بچه های خیلی خوبی میان بیرون
گفت تو دانشگاه امیرکبیر دو تا دانشجودارم که لیسانسشون از پیام نور ابهر بوده! و سری مثالهای دیگه از این دست زد و گفت اینا رو گفتم که بدونید اگه نمی تونید روزی کمتر از 4 ساعت بخوابید، کلا بی خیالش بشید!!!
در هر حال ما هم شروع کردیم به درس خوندن ولی از اونجایی که همه دوستانی که به نوعی از دور و ور امتحان رد می شن می دونن این مواقع تمام خستگی دنیا میاد تو چشم آدم! یعنی من 2 صفحه می خونم 1 ساعت می خوابم 2 ساعت تلویزیون می بینم!!

البته همسری میگه من کمکت می کنم باید درستو بخونی ولی هنوز خیلی رو فرم نیومدم!

۱۳۸۸ آذر ۱۲, پنجشنبه

۱۳۸۸ آذر ۱۱, چهارشنبه

پول!

پول شاید خوشبختی نیاره ولی بی پولی حتما بدبختی میاره!

خیلی بده که شاهد باشی  یه نفر تو بانک می خواد حقوق بگیره بعد چونه بزنه که چرا 300 تومن ازش کم شده؟؟!!


لوگوی گوگل به سفارش جمهوری اسلامی



۱۳۸۸ آذر ۱۰, سه‌شنبه

وقت را هدر ندهیم!

قبل از ازدواج فکر میکردم ازدواج زن رو اون قدر به روزمرگی پیش می بره که از خودش غافل می شه
متنفر بودم از خانومایی که دچار این روزمرگی می شن
همیشه می ترسیدم ازدواج باعث بشه از مطالعه و فیلم دیدن و درس خوندن و کار کردن دور بشم
به خاطر همین سر این مسائل خیلی با همسری بحث داشتم
من هی می گفتم نکنه چنین انتظارهایی از من داری؟؟؟ هااااااااان؟؟!!
اون هی می گفت نه بابا من اصلا این مدلی نیستم
من می گفتم هستی مگه میشه نباشی خبر نداری!
خلاصه که الان اون هی میگه بشین یه درسی بخون یه کلاس هنری چیزی برو کلاس ورزش برو ما هم هی میگیم ببین خسته ام جان من کوتاه بیا!!

خلاصه اوضاع مناسبه ولی حسش نیست! خیلی می ترسم از اینکه همین طوری درجا بزنم
از همین الان تصمیم گرفتم که از وقتم استفاده کنم!
پایه ای؟