۱۳۸۹ آبان ۱, شنبه

این روزهای من ...

یعنی این قدر این وبلاگ زشت بود که رقبت نمی کردم آپدیتش کنم
البته الان هم زحمت چندانی نکشیدم پاش ولی بالاخره ادم می تونه بیاد توش حداقل یه یادداشتی چیزی بنویسه
این مدت خیلی اتفاقا افتاد برادرم رفت ..

 برا درس خوندن رفت خیلی اوایلش برام سخت بود الان بهتر شده... خودم که کنکور دادم با رتبه 47 قبول نشدم دور برداشتم واسه سراسری و ازاد البته دوتا کلاس اسمم رو هم نوشتم ولی عزیزی که شما باشی اصلا درس نمی خونم.... می دونم شرمنده هم هستم از اردیبهشت ماه که واسه امتحان نرفتم سر کار تصفیه کردم که نبال یه کار بهتر باشم
یه مدتی دنبال کار بودم البته خیلی کم شاید یه هفته ولی بعد ترجیح دادم دنبال کار نباشم برم تغییر زبان بدم تا شرایط اینده ام هم امیدوارانه تر بشه رفتم یه کلاس که ضمنا ماه رمضون هم اومد و ما همش مهمونی دادیم و مهمونی رفتیم گاهی بی کاری سخت بود ولی در کل با مسافرت رفتن و استخر و پیاده روی و این ور اون ور چرخ زدن و البته کلاس رفتن بهم زیاد هم بد نگذشت ... تااینکه شهریور ماه ازم خواستن دوباره برگردم جای قبلیم فعلا قبول کردم الان هم یه ماهی هست که برگشتم خوبه بد نیست کلاس کنکور هم می رم خدا بخواد و خودمم هم اگه همت کنم گهگداری درس هم می خونم ولی هنوز رو دور نیوفتادم
هفته پیش هم یه جا ازم خواستن برم مصاحبه رفتم شرکت در حد اداره های دولتی گنده بود ولی کارشون جذابیت انچنانی نداره البته اگه بشه حقوقشون بیشتره و البته ساعات کاریشون هم بیشتره....
امروز دوباره از همون جا زنگ زدن بیا مصاحبه گفتم من که اومدم گفتن شاید اون یه بخش دیگه بوده!!! خنده ام گرفته بود...
می خواستم بگم خوب ارزیابی اونا رو بگیر دیگه ....
خلاصه این روزا همه چی خدا رو شکر خوبه به جز دلشوره بدی که دارم از استرس کنکور... خیلی عقب هست
به خودم گفتم هر ماه 25% از کل حجم کتابها رو بخونم ولی تا الان فقط یه کتاب خوندم (یعنی هیچی ) کلا هم 15 تا کتاب داریم
این رشته خیلی مزخرفه برا کنکور دادن یعنی نامردی خالص 15 تا کتاب ....
بالاخره باید خوند دیگه...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر