۱۳۸۸ بهمن ۱۱, یکشنبه

یکشنبه 11-11-88

در پی اوج گیری ِ شگفت انگیز قیمت انواع ِ مواد غذایی ، روابط عمومی دفتر « ملکوت آسمانها » اعلام کرد ، این دفتر کوچکترین نقشی در تولید شعار مجعول ِ « هر آن کس که دندان دهد ، نان دهد » نداشته ، و مسولیتی در قبال آن بر عهده نخواهد گرفت .
از اینجا

نمی دونم می تونم دعوت کردن جاری جدید رو بپیچونم یا نه؟!
از برنامه درسیم عقب هستم....
پنجشنبه هم باید مرخصی بگیرم



پینوشت : دیگه توانی برام نمونده که ببینم دنیا دست کیه......   اللهم عجل لولیک الفرج
یکشنبه 11-11-88

۱۳۸۸ بهمن ۸, پنجشنبه

قهرمان!

یک سریال هست به اسم ریبا! داستان رحوصله ندارم تعریف کنم ولی از اینجا برین بخونین

دیشب نشون داد که ریبا یهو خیلی ناراحت به شوهر سابقش گفت : چرا اون؟
- چی؟
ریبا :  چرا اون؟ هر کسی بود ناراحت نمی شدم ، چرا بارباجین؟ فقط یه زن قدبلندتر می خواستی؟؟آخه چرا اون؟
- چون به من احتیاج داره.. تو به من هیچ احتیاجی نداری!
- یعنی چی؟
- ببین بارباجین بلد نیست نون تست کنه! عاشق صبحانه درست کردنه ولی نمی تونه نون تست کنه و مسئولیت این کار با منه! و وقتی من نونها رو می برم سر صبحانه احساس می کنم یه قهرمانم!
-؟؟؟!!!!
- می دونم ممکنه خیلی مسخره باشه ولی تو هیچ وقت به من احتیاج نداشتی!





خیلی زیبا یه مشکل زناشویی رو در غالب طنز بیان می کنه و این مسئله چقدر از جانب ما نسلی که می خوایم انتقام یه تاریخ مرد سالاری رو از شوهرامون بگیریم منافات داره! می دونین من قبل از ازدواج حتی فکر می کردم به هیچ وجه نباید پولی از شوهرم قبول کنم ! رو همین اصل حس استقلال در حالی که کاملا از اوجب واجبات (.....م.ع.اب....!!) است که گاهی همسر آدم حس کنه آدم بهش نیاز داره!

پیونشت 1 :  دیروز رفتیم پیش مادر همسری! خیلی خوش گذشت... یه ساعت هم کادو گرفتم!


پینوشت 2:  امروز و ایضا فردا کلاس دارم .. امروز درس خواهم خواند و عقب افتادگی این هفته را جبران خواهم نممود . قول می دم!!


پنجشنبه : 8-11-88

۱۳۸۸ بهمن ۷, چهارشنبه

درس خوندم و شادم!

امروز کلی انرژی دارم چون هم دیشب درس خوندم هم امروز
الان که برم خونه دوش می گیرم آماده می شم که بریم خونه مادر همسری و البته شاید من زودتر رفتم

امشب تو خونه کار می کنم اگه بتونم که باید بتونم و البته شاید هم درس بخونم!

(برنامه ریزی دقیقو حال می کنی؟)

ضمن اینکه فردا هم کلاس دارم!
چهارشنبه 7-11-88

۱۳۸۸ بهمن ۶, سه‌شنبه

کابوس

شب است و وحشت زده دارم خواب می بینیم

خواب می بینیم که با تعدادی از کسایی که می شناسمشون یه جایی گیر کردیم بمباران شده
تعداد بسیار زیادی بمب می ریزه از آسمون و ما تو یه ساختمون هستیم و من یه بچه 4-5 ساله در کنارمه که روی اون بچه چمباتمه زدم و کاملا حائل شدم براش ... ترس و حشت
صدای سوت بمب.......
وحشتی که تمامی ندارد.....
صبح که بلند می شم صدقه میزارم....
نمی دونم این کابوس نتیجه چیه
خیلی فکر میکنم که چی کار کردم؟
فقط به چیز می رسم.... تو خونه دیگه قرآن خونده نمیشه
به جاش ماهواره اومده!
به جاش نیومده ولی انگار خستگی کار ..... و دلمشغولیهامون باعث شده به جای اینکه بیشتر بریم به سمتش .... نمی دونم .. نمی خوام نتیجه بگیرم
امروز عصبی هستم شاید از کابوسیه که صبح دیدم ....

سه شنبه 6-11-88

وقت شناسی

در مراسم تودیع پدر پابلو، کشیشی که ۳۰ سال در کلیسای شهر کوچکی خدمت کرده و بازنشسته شده بود، از یکی‌ از سیاستمداران اهل محل برای سخنرانی دعوت شده بود.


در روز موعود، مهمان سیاستمدار تاخیر داشت و بنابرین کشیش تصمیم گرفت کمی‌ برای مستمعین صحبت کند.

پشت میکروفن قرار گرفته و گفت: ۳۰ سال قبل وارد این شهر شدم.

انگار همین دیروز بود.

راستش را بخواهید، اولین کسی‌ که برای اعتراف وارد کلیسا شد، مرا به وحشت انداخت.

به دزدی هایش، باج گیری، رشوه خواری، هوس رانی‌، ... و هر گناه دیگری که تصور کنید اعتراف کرد.

آن روز فکر کردم که جناب اسقف اعظم مرا به بدترین نقطه زمین فرستاده است ولی‌ با گذشت زمان و آشنایی با بقیه اهل محل دریافتم که در اشتباه بوده‌ام و این شهر مردمی نیک دارد.



در این لحظه سیاستمدار وارد کلیسا شده و از او خواستند که پشت میکروفن قرار گیرد.

در ابتدا از اینکه تاخیر داشت عذر خواهی‌ کرد و سپس گفت که به یاد دارد که زمانیکه پدر پابلو وارد شهر شد، او اولین کسی‌ بود که برای اعتراف مراجعه کرد.



نتیجه اخلاقی‌: وقت شناس باشید !

سختی کار

 کسانی که به مجرد برخورد با سختی کار را رها می کنند هر گز به جایی نخواهند رسید



آنتونی رابینز


اگر به خانه‌ی من آمدی

غاده السمان
شاعری توانا از سوریه


اگر به خانه‌ی من آمدی
برایم مداد بیاور مداد سیاه

می‌خواهم روی چهره‌ام خط بکشم
 تا به جرم زیبایی در قفس نیفتم

یک ضربدر هم روی قلبم تا به هوس هم نیفتم!
یک مداد پاک کن بده برای محو لب‌ها

نمی‌خواهم کسی به هوای سرخیشان، سیاهم کند!
یک بیلچه، تا تمام غرایز زنانه را از ریشه درآورم

شخم بزنم وجودم را … بدون این‌ها راحت‌تر به بهشت می‌روم گویا!
یک تیغ بده، موهایم را از ته بتراشم، سرم هوایی بخورد

و بی‌واسطه روسری کمی بیاندیشم!
نخ و سوزن هم بده، برای زبانم

می‌خواهم … بدوزمش به سق
… اینگونه فریادم بی صداتر است!

قیچی یادت نرود،
می‌خواهم هر روز اندیشه‌ هایم را سانسور کنم!

پودر رختشویی هم لازم دارم
برای شستشوی مغزی!

مغزم را که شستم، پهن کنم روی بند
تا آرمان‌هایم را باد با خود ببرد به آنجایی که عرب نی انداخت.
می‌دانی که؟ باید واقع‌بین بود !

صداخفه ‌کن هم اگر گیر آوردی بگیر!
می‌خواهم وقتی به جرم عشق و انتخاب،
برچسب فاحشه می‌زنندم
بغضم را در گلو خفه کنم!

یک کپی از هویتم را هم می‌خواهم
برای وقتی که خواهران و برادران دینی به قصد ارشاد،
فحش و تحقیر تقدیمم می‌کنند،
به یاد بیاورم که کیستم!

ترا به خدا … اگر جایی دیدی حقی می‌فروختند
برایم بخر … تا در غذا بریزم
ترجیح می‌دهم خودم قبل از دیگران حقم را بخورم !

سر آخر اگر پولی برایت ماند
برایم یک پلاکارد بخر به شکل گردنبند،
بیاویزم به گردنم … و رویش با حروف درشت بنویسم:
من یک انسانم
من هنوز یک انسانم
من هر روز یک انسانم

خام بدم .....

برای پخته شدن کافیست که هنگام عصبانیت از کوره در نروید



نشتی های کلام

وقتی برای جلوگیری از ابتلا به آنفولانزا دست نمی‌دهید، برای جلوگیری از ایدز پا ندهید!

***
آیا بی ‌آرتی یعنی بی هنری؟!

***
نمی‌دانم چه اتفاقی افتاده است که این روزها همه به دنبال درمان «کین‌درد مشترک» هستند!

***
برای آنکه ثابت کنند از جامعه جلوتر هستند در خرداد حکم تیر صادر کردند!

***
با توجه به اتفاقات اخیر، به‌جای «اند مرام» بگوییم «پایان رافت»!

***
ژن بعضی‌ها کشف شد: هالو ژن!

***
وقتی زیاده‌روی می‌کنم پیاده‌روی می‌کنم!

***
برای آنکه کسی را از قلم نیاندازد گفت: «ذکر و انثی»، سپس نگاهی به جمع کرد و ادامه داد: «و خنثی»!

***
با سرعت از مدرس خارج شده بود و خورده بود به جدول صدر. گفتم خدا را شکر کن که نخوردی به صدر جدول!

***
اصول شهرداری تهران: توحید، میلاد، رسالت!

***
آیا دلیل ازدواج نکردن فردوسی پور اطلاعش از سرنوشت زنان خیابانی است؟!

***
تا دیروز از خط قرمز می‌ترسیدیم، امروز از خط سبز!

***
آیا آنچه در کهریزک اتفاق افتاد سیاست چماق و هویج بود؟!

از اینجا

۱۳۸۸ بهمن ۵, دوشنبه

نیشمان باز است!

طبق صحبتهای حکیمانه گیلاس عزیز تصمیم گرفتیم علیرغم همه مسائل و مشکلات زندگی شاد باشیم

در همین راستا: 


اتفاق خاصی نیفتاد دیروز فقط رفتم کتابخونه و دوتا کتاب جبرخطی گرفتم و یه دوساعتی باهاشون  حال کردم
شاید امروز برم دیدن نوزاد جدید


۱۳۸۸ بهمن ۴, یکشنبه

بیا تو بغلم از ناراحتیت حرف بزن

دیشب که اومدی خونه دپرس بودی یه کم دلگیر ... این روزا خیلی خرابیم .. هممون ترس از آینده نامعلوم داریم.. می ترسیم که اوضاع از این هم بدتر بشه...خیلی خسته بودی.. اومدم تو بغلت و ازت پرسیدم  چی شده؟ باهام حرف بزن عزیزم؟ گفتی نمی دونم کارم درست بود که واسه خودم کار کنم یا نه؟ گفتی خسته ام از این همه سگ دو زدن.. گفتی نگرانم .....
گفتم : نگران چی هستی؟ تازه داره کارت میگیره و اوضاع بهتر میشه... الان که داره به ثمر میشینه داری جا می زنی؟(و همه اینها رو در حالی گفتم که هیچ اعتقادی به چیزی که داشتم می گفتم نداشتم!) تو چشمات  نگاه کردم و فکر کردم که بهت بگم تو پناهگاه من هستی نمی تونم ناراحتیت رو ببینم ولی نگفتم چون می خواستم منم پناهگاهت باشم تا وقتی حس کردی نیاز داری بیای باهام حرف بزنی....
با هم شام خوردیم و یه کم شوخی کردیم و این قدر خسته بودی که بعد از شام جلوی تی وی خوابیدی و من فقط نگاهت کردم

گیلاس میگه : خندیدن باعث آرامش عضلات، کاهش ترشح هورمون‌های استرس‌زا، کاهش فشار خون و افزایش اکسیژن‌گیری سلول‌های تنفسی می ‌شود. همچنین حملات قلبی را کاهش می ‌دهد و دیواره ی رگ‌های خونی را محکم می سازد.

میگه :
حتی وقتی چیزی تو رو عصبی کرده یه جا بشین و لبخند بزن . دوست من لبخند نه زهر خند . اگر اشپزی میکنی یا مطالعه میکنی یا فیلمی نگاه میکنی یا پیاده روی میکنی سعی کن لبخند به لبت باشه . لبخند با دهان بسته الزاما کافیه ولی اگر میخوای درست درک کنی منظور من از لبخند چیه خودکاری بین دندونهات نگه دار . حالت چشم و لب و گونه هات رو ببین اینجوری که شدی یعنی داری لبخند میزنی . سعی کن زیاد تو این حالت بمونی . احتیاجی نیست حالا رو فکرت کار کنی فقط لبخند زدن رو یاد بگیر تا بعد برا فکرت یه کاری بکنیم . اما چرا لبخند ؟ لبخند که میزنی این مغزت خره ! فکر نمیکنه که تو داری از زور ناراحتی می میری یا کلافه ای یا خسته ای … می بینه ماهیچه هات شکل ریلکس گرفته( اخم کن و بعد لبخند بزن . چند بار تکرار کن تا بفهمی وقتی میگم در لبخند شکل ریلکس میگیری یعنی چی ؟ عزیز من شمای که وقتی میخوای لبخند بزنی پوستت داره کش میاد این به خاطر خاصیت پوستت نیس این برا اینه که شما خیلی کم خندیدی ) این مغزت فکر میکنه شما که لبخند میزنی خوشی ! و میره میگرده اون خاطراتی که تو این حالت داشتی رو مرور میکنه و کلا یه حال خوشی بهت دست میده یواش یواش … غیر از اون وقتی لبخند رو لبت باشه رگ های خونی صورتت گردششون تغییر میکنه و همین لبخند باعث میشه دمای یه نقطه ای از مغزتون بیاد پایین . حالا این نقطه هه کجاست ؟ ( نخیر نقطه بر این عقیده استوار است رو نمیگم ) یه نقطه است تو مغز که ازش سروتونین در میشه ! این سروتونین کلا چیز کوفت و زهرماریه . لازم نیست بدونید چیه . همنقدر بدونید که با لبخند ریزش این هورمون به مغز کمتر میشه و حال خوشی بهتون دست میده . باقی اش هم بماند قرار نیست همه برا انجام یه کاری بابای اون کار رو بیاریم جلو چشممون که ….

اینا رو کاملا نقل کردم تا برای خودم هم داشته باشم

حالا تو شرایط سختی که داریم می گذرونیم باید فقط بخندیم!البته بیشتر ترس از شرایط جدید هست که استرس میاره

نمی دونم چی میشه
خدا فقط خودش کمکمون کنه 
پینوشت: دیروز هیچی درس نخوندم!

یکشنبه  4-11-88



ضمنا خنده باعث کاهش وزن میشود !

عشق ورزی

در عجبم از مردمانی که به چشم خویش می بینند، تنها چند صباحی فرصت آرام گرفتن ، محبت کردن و عشق ورزیدن وجود دارد. و آنها تمام عشق، تمام محبت و تمام خوبی ها را از خود و همراهانشان دریغ می کنند.


از اینجا..
 

۱۳۸۸ بهمن ۳, شنبه

برنامه ریزی تحصیلی

جدیدا تصمیم گرفتم صبحانه رو به طور کاملا مفصل نوش جان کنم
امروز املت خوردم با نون و پنیر و کره و چایی شیرین + یه پرتقال!
 الان که ساعت 12:43 ظهره هنوز سیر هستم و شارژ!
یه برنامه شیک ریختم که حتما بهش عمل کنم برای کنکور باید برنامه رو ببرم تو msp


پنجشنبه نرفتیم خونه مادر همسری به جاش یه عالمه سبزی آش پاک کردیم و پیازخورد کردیم!
جمعه هم کلاس رفتم و اومدم خونه یه ساعت خوابیدم و رفتیم خونه عموم که خیلی خوش گذشت!

امروز باید برم خونه، نهار درست کنم برای فردا ... و اینکه تو خونه درس بخونم....
ضمنا باید یک کتاب جبر خطی هم پیدا کنم که بخونم!
شنبه 3-11-88

پینوشت 1:  دنیای عجیبیه... پسر دائیم به دنیا اومد و دقیقا همون روز پدر بزرگ زن داییم فوت کرد!
پینوشت 2: چرا ایرانیا فکر می کنن می تونن این قدر تو کار همدیگه دخالت کنن؟ تو مسادلی که این قدر شخصیه؟؟ مثل اینکه شما کی می خواین بچه دار بشین؟؟ خیلی برام عذاب آوره که به همه توضیح بدم الان قصد بچه دار شدن ندارم..... واقعا دارم اذیت می شم

۱۳۸۸ بهمن ۱, پنجشنبه

چهارشنبه پر تنش من ......

خدا رو با همه وجودم شکر می کنم
با تک تک سلولهای بدنم ازت ممنونم که دوباره پدرو برادرم رو بهم دادی
می دونی تو شرایطی که ما زندگی می کنیم حتی یک مسافرت ساده می تونه ریسک بزرگی باشه
مرسی که نگهدارشون بودی و هستی
مرسی
مرسی

دیروز بابا رفته بود مسافرت با هواپیما گویا توی راه هواپیما دچار نقص فنی می شه و دوباره برمی گرده تهران
البته نقص فنی طوری بوده خبر گزاریها و تلویزیون هم انعکاس دادن قضیه رو .. جالبه که دیشب اخبار ساعت 9 یک خبر نشون داد که در ویرجینیا یک نفر یکی دیگه رو با گلوله کشته و فرار کرده ولی این مسئله مهم رو گزارش نداد!!!

خدایا میشه حواست بهمون باشه؟؟؟ مثل همیشه؟؟؟ خیلی زیاد؟؟؟؟ میشه همه این نوع نگرانی هام رو بسپارم به تو و  تو به هترین وجه ازشون مواظبت کنی؟؟
من که کاری ازم بر نمیاد جز اینکه دعا کنم و نگران باشم؟ خدایا حتی یه لحظه رو هم نمی تونم بدون اینا نفس بکشم
خواهش می کنم خودت مواظبشون باش....................




دیشب پیش مامان موندم که تنها نباشه صبح هم اومدم شرکت هستم تا 11 که برم خونه کتابم رو بردارم و برم کلاس تا ساعت 4 و برگردم خونه نهار بخورم و احتمالا درس بخونم
شاید امروز یه سر بزنم به مادر همسری
ضمنا از الطاف خداوند یکی دیگه اش هم اینکه پسر دائی ام به دنیا اومد !


فردا شب هم خونه عموم دعوت داریم
پینوشت : خیلی نگران باربی هستم... دقیقا داره کاری رو میکنه قبلا یکی از فامیل هامون انجام داده بوده .... خدا خودش رحم کنه مطمئنم زندیگشون اگه شروع بشه ادامه پیدا نمی کنه....

۱۳۸۸ دی ۳۰, چهارشنبه

یک روز معمولی


یک صبحانه خوردم به شدت مفصل شامل ماکارونی پر از سس کچاپ! + آب میوه + چای + خامه و عسل!
بعد از صبحانه به زور از جام بلند شدم! و اومدم شرکت
امروز باید درس بخونم که شامل پیاده سازی جزوه از mp3  روی کاغذ میشه و البته بعدش باید اونها رو بخونم
ضمن اینکه باید بشینم یه برنامه روزانه ، هفتگی ، و ماهیانه بنویسم که به پیشنهاد همسری هست!

میشه بگی چرا؟

وقتی یه مرد معتاد میشه : اگه زنش زن بود و به فکر زندگیش بود این بیچاره به این روز نمی افتاد، بدبختي اينا رو به اين روز مي كشه ديگه!!


وقتی یه زن معتاد میشه: ای وای!!! خاك بر سرش ! بیچاره شوهرش دلش به چی خوشه ! چه جوری اینو تحمل میکنه؟؟

وقتی یه دختر 25 ساله مجرده : طفلکی خواستگار نداره كه ! مونده رو دست خونوادش، ديگه ازش گذشته كي مياد سراغ اين؟

وقتی یه پسر 35 ساله مجرده: الان دیگه پخته و با تجربه شده مرد زندگي شده ديگه الان!! تازه قيافشم جا افتاده بهترین دخترا رو بهش ميدن

وقتی یه دختر یه کم به خودش میرسه : اوه! اوه ! ننه بابا داشت جمش مي كردن!! اينا همش واسه جلب توجه ديگه!!! اينا دنيا و آخرت ندارن كه!!!

وقتی یه پسر تیپ میزنه: چه پسر خوش پوشيه... هزار ماشاا... چه تيپي داره... ميميرن واسش دخترا

وقتی یه دختر از دار دنيا یه دونه دوست پسر داره : چي بگم والا!!! حجب و حيا ديگه جا نداره تو اين مملكت!! ديديش ... بزا دهنم بسته باشه...

وقتی یه پسر 10 تا دوست دختر داره : بزنم به تخته اینقدر خاطر خواه داره، خدا وكيلي بهترين دخترا ميرن طرفش... ولش نمي كنن كه...

وقتی یه آقای محترم!!! خیابون رو با پیست اتومبیلرانی اشتباه می گیره : لامذهب عجب دست فرموني داره...

وقتی یه خانم مثلاً يادش بره راهنما بزنه: ترمز وسطيه.... بابا برو آشپزخونه قرمه سبزيتو بپز!!! والااااااا


وقتی بچه خوب تربیت شده باشه: میبینی؟ بچه ام مثل باباشه، اصلا موفقیت تو خونواده ما ارثیه

وقتی بچه تو یه درس نمره اش بشه 75/19: بله دیگه خانم ! يا پي قر و فرشه يا با اين دوست موستاش در حال فك زدن و ولگرديه


وقتی تو یه جمع ، آقا پسری سر و زبون دار داره مجلس رو گرم می کنه: هزار ماشالا!!!!!!! روابط عموميش بيسته؟؟؟!!!

شرایط بالا برای یه دختر: اوه ! اوه! دختره لوده سبك!!! خانم باش

نظر مادر شوهر در اول زندگی: میبینی شانس ما رو ؟ دختره فقط 20 میلیون جهیزیه آورده ، نمي دونم اين پسره شيفته چي اين افريته شد!!!

باز هم همون مادر شوهر: ديگه چي مي خواد؟ گل پسرم یه خونه 40 متری تو نقطه صفر مرزی داره، از خداشم باشه


مردا موقع طلاق : بیچاره! حتما زنش نمی تونه شوهرش رو ساپورت کنه ، مرده دیگه!! حتماً يه نيازايي داشته كه...

زنها موقع طلاق: اين زنا هم ياد گرفتن راه دادگاه رو!! بابا زن زندگي نبود اين!!! از اون اولشم معلوم بود... فردا مي ره يكي ديگه رو هم بدبخت مي كنه

۱۳۸۸ دی ۲۹, سه‌شنبه

حرف بزن و نگذار بین ما دیوار بیاد!

زن ها خیلی صبورند . خیلی بیشتر از خیلی . اگر زنی به دوست داشتن همسرش ایمان داشته باشد تا آخر عمر در تمام سختی ها در کنارش خواهد ماند ... گاهی همان یک لبخند زندگی ها را قرص می کند . گاهی یک هدیه شادی را به خانه می آورد . گاهی یک مرد نیاز دارد که نازش را بکشند بدون اینکه آسیبی به غرورشان بخورد ... گاهی زندگی ها با شکستن یک دل به اتمام می رسند ...



پلیس در نقاط مختلف دنیا

امریکا: شما خلاف می کنید.پلیس شما را دستگیر میکند.احیاناً آن وسط مقادیری مشت و لگد توسط افسر پلیس دریافت میدارید. یک نفر از این صحنه فیلم میگیرید و در اینترنت پخش می کند. صحنه ضرب و شتم شما از 222 کانال خبری و سیاسی پخش می شود. پلیس رسوا می شود.پلیس از مردم امریکا عذرخواهی می کند.پلیس 15 میلیون دلار به شما غرامت می دهد.شما نیز به خاطر جرمی که مرتکب شده اید مجازات می شوید.

ایتالیا: شما خلاف می کنید. پلیس شما را دستگیر می کند. شما به پلیس رشوه می دهید. شما آزاد می شوید!

فرانسه:شما خلاف می کنید اما پلیس شما را دستگیر نمی کند چون فعلاً به خاطر حقوق پایینش در حال اعتصاب است.

انگلیس:شما خلاف می کنید و پلیس یک مسلمان سیاه پوست عرب را به جای شما دستگیر می کند.

آلمان:شما خلاف می کنید و سگ های پلیس ردتان را پیدا می کنند و شما را دستگیر می کنند.

سوئیس: شما خلاف نمی کنید .پس نیازی به حضور پلیس نیست.

عراق:شما خلاف می کنید.پلیس شما را دستگیر می کند.در حین دستگیر شدن بمبی که در جورابتان جا سازی کرده اید منفجر می کنید و به همراه پلیس می میرید.

چین:شما خلاف می کنید.شما اعدام می شوید!

امارات:شما حال و حوصله خلاف ندارید و به جایش با همراهی پلیس ،از کشور های همجوار دختر وارد می کنید!

هندوستان:شما خلاف می کنید.پلیس شما را دستگیر می کند و شما عاشق دختر رییس پلیس می شوید و توسط اون دختر از زندان فرار می کنید و در حالیکه دو تایی آواز میخوانید و دور درخت می چرخید و روسری دورگردن معشوقه تان می پیچید و هی دستش را می گیرید و می کشید و ول میکنید به دوردست ها فرار می کنید.

هلند: از آنجا که همه کار های خلاف در این کشور خلاف محسوب نمی شوند بنابراین شما خواهر و مادر تان را هم که به یکدیگر پیوند بزنید باز هم خلاف محسوب نمی شود و پلیس دستگیرتان نمی کند!

روسیه:شما خلاف می کنید اما قبل از آنکه توسط پلیس دستگیر شوید توسط گروه های رقیب کشته می شوید.

یک کشور آسیایی که اسمشو نمیاریم: شما خلافی نمی کنید اما پلیس شما را دستگیر می کند.شما ناپدید می شوید.یک هفته می گذرد و خبری از شما نمیشود.دو هفته میگذرد و کسی خبری از شما ندارد.پلیس دستگیری شما را تکذیب می کند.اداره قضاوت نسبت به وجود شما ابراز بی اطلاعی می کند.بیمارستان ها و زندان ها و پزشکی قانونی هم از شما خبری ندارند.در پایان هفته سوم یک سایت محارب و معاند و فتنه گر و برانداز و اغتشاش گر و حرمت شکن مکان دقیق دستگیری ، همراه با فیلم ضرب و شتم تان را پخش می کند. پلیس از طریق 222 کانال خبری و سیاسی این اتفاق را تکذیب می کند و فیلمبردار این صحنه را تحت تعقیب قرار می دهد! شما هم بالاخره یه بلایی سرتان می آید.

۱۳۸۸ دی ۲۸, دوشنبه

فامیل .... شعر نویس....

یک وبلاگ دیدم که یه ب..س..ی..ج..ی که از فامیلای دورمون هست می نویسه که اتفاقا خیلی هم مرید و خواننده داشت برا خودش! یک اراجیفی که فقط می شه تو .... و .... خوند کلی هم بد و بیراه به خاتمی و باقی اصلاح طلبان

از وقتی که دیدمش توی سرم انگار یه دیگ آب جوشه! و ایضا گوشهام هم داغه!
نمی دونم چرا تحمل حرف مخالف این قدر سخته؟!
البته الان فکر می کنم این فقط حرف مخالف نیست حرف ابلهانه با کلی رنگ و لعاب مذهبه!

این روزا بیشتر از همیشه میگم اللهم عجل لولیک الفرج تا قبل از اینکه ........


شهید بهشتی

-از بهشتی پرسید؛ روحانی هم می‌تونه تو شورای شهر بره؟ گفت: روحانی همه جا می‌تونه بره به شرط اینکه علم اون رو داشته باشد نه اینکه تکیه‌اش به علوم حوزوی باشه

گفت: صرف روحانی بودن به فرد صلاحیت ورود به هر کاری رو نمیده

-بنی‌صدر که فرار کرد زنش رو گرفتند. زنگ زد که زن بنی‌صدر تخلفی نکرده باید زود آزاد بشه ؛ آزادش نکردند. گفت با اختیارات خودم آزادش می‌کنم. بهشتی می‌گفت: هر یک ثانیه که(یک بیگناه) در زندان باشه گناهش گردن جمهوری اسلامیه

-الآن بهترین موقعیته، برای کمک به پیروزی انقلاب هم هست! نیت بدی هم که نداریم. آمار شهدای ١۵خرداد رو بالا می‌گیم، خیلی بالا، این ننگ به رژیم هم می‌چسبه

بهشتی بدون تعلل گفت: با دروغ می‌خواهید از اسلام دفاع کنید؟ اسلام با صداقت رشد می‌کنه نه دروغ

-بهشتی اسم جوانی رو داده بود برای شورای صدا و سیما. گفته بودند ولی این مخالف شماست، کلی علیه شما دنبال سند بوده! گفت: او جویاست و کنجکاو. چه اشکالی دارد که سندی پیدا کند و مردم رو آگاه کند



- مترجم ترجمه کرد؛ «هیأت کوبایی می‌خواهند با شما عکس یادگاری بگیرند». همه ایستاده بودند تو کادر جز مترجم! پرسید مگه شما نمی‌آیی؟ گفت: همه می‌دونند من توده‌ایم، برای شما بد می‌شود. خندید؛ باید شما هم باشید، دقیقاً کنار من! کادر کامل شد


-گفتند حالا که «مرگ بر شاه» همه‌گیر شده؛ شعار جدید بدیم. «شاه زنازاده است، خمینی آزاده است». آشفته شده‌بود. گفت: رضاخان ازدواج کرده، این شعار حرام است. از پلکان حرام که نمی‌شود به بام سعادت حلال رسید


-رفته بودند سخنرانی، منافقین هم آدم آورده‌بودند. جا نبود. بیرون شعار می‌دادند. آخر سر گفتند، حاج آقا از در پشتی بفرمایید که به خلقیها نخورید. گفت: این همه راه آمده‌اند علیه من شعار بدهند. بگذارید چند «مرگ بر بهشتی» هم در حضور من بگویند. از همان در اصلی رفت

-با بی‌ادبی بلند شد به توهین کردن به شریعتی. بهشتی سرخ شد و گفت: حق نداری راجع به یک مسلمان اینطور حرف بزنی

هول شدند و چند نفر حرف تو حرف آوردند که یعنی بگذریم. گفت: شریعتی که جای خود! غیر مسلمان را هم نباید با بی‌ادبی مورد انتقاد قرار بدیم


به نقل از اینجا





مودب باشیم!

پس ازین به بعد در انتهای رایانامه ها و پیامک های ارسالی یک خسته نباشید برادر هم اضافه کنید!

رنگ مو!

بالاخره موهام رو رنگ کردم!


این مارک بود شماره 7


این هم سایتش هست
این رنگی شدم!

و به شدت شاد و خجسته هستم!!




پینوشت 1:  با همسری رفتیم خرید باهم دیگه همون طور تو خیابون راه می رفتیم آبنبات چوبی خوردیم ... خیلی حال داد
پینوشت 2: خدا کنه زودتر بیاد... اوضاع خیلی قمر در عقربه!

۱۳۸۸ دی ۲۷, یکشنبه

life is sweet

کنارش دراز کشیدم تو چشماش نگاه کردم و گفتم این یک سال خیلی بهم خوش گذشت
زندگی در کنارت خیلی شیرینه!

لازمه که بگم عکس العملش چی بود؟؟!



خیلی خوبه که این حس ها رو برای خودم یادآوری کنم
خوشبختی همین جاهاست همین دورو ورا کلیشه نمی خوام بگم ولی با تک تک چیزای کوچک میشه خوشبخت بود...

پی نوشت 1: امروز بالاخره موهام رو رنگ می کنم! 
پی نوشت 2: از درسهام عقب هستم همه اش استرس دارم

۱۳۸۸ دی ۲۶, شنبه

جمعه دلنشین من!



میگم استاد این قسمتی که گفتی کاربردش چیه؟ شاکی می شه که چرا می پرسی باید تو کلاس با من بیای جلو الان نفهمی کاربردش چیه چند جلسه بعد می فهمی!
احساس ضایع شدن عجیبی می کنم که تا الان ادامه داره بعدش استاده می ره بالا منبر که چرا بهره هوشی ما ایرانیا داره هی کم میشه چرا ال می شیم چرا بل می شیم هی وسطش هم می گفت حالا از حرف من ناراحت نشین هاااا!!
و من هی تو خودم بغض می کنم که چرا داره این اراجیف رو میگه مگه من چی گفتم؟؟؟؟؟

اینقدر اعصابم خط خطی شد که خدا می دونه
بعدش اومدم خونه بخاری رو روشن کردم گرفتم جلوش خوابیدم در حالی که هم به شدت عصبی بودم و هم به شدت گرسنه ولی به هیچی میل نداشتم و دچار یه حالت تهوع فجیع با دل درد هم شدم ! شما فکر کن از تو گلوم تا ..... ته معده ام انگار پر مکعب شده بود!!
همسری به موبایلم زنگ زد که ببینه کجام گفتم خونه هستم صدای دردناکم رو که شنید سریع اومد خونه!
طفلکی کلی  بهم رسید تا اینکه ساعت 10 شب خوب شدم!

درسهام خیلی سنگینه و دچار یه اشتباه استراتژیک شدم که فکر کردم پیام نور قبول شدنش راحتتره! و این طور که معلومه ای کاش می خوندم کنکور سراسری امتحان می دادم!


پینوشت1 :  امسال اگه قبول نشم حتما بعد از اعلام نتایج شروع می کنم برای سراسری.
پینوشت2 : در مورد پینوشت1  ... قول می دم!

۱۳۸۸ دی ۱۷, پنجشنبه

آخر هفته خوچگل من!

قرار بود امروز کلاس فوق العاده داشته باشیم که کنسل شد به جاش جمعه از ساعت 8 کلاسمون شروع میشه
به شکرانه کنسل شدن کلاس امروز دلم می خواد از خونه برم بگردم ولی اگه برم این قدر خسته و مرده می شم که فردا تو کلاس دق می کنم یعنی اون هفته این قدر خوابم میومد تو کلاس که داشتم بی هوش می شدم بعد شما حساب کن از ساعت 9 تا 12:30 بدون هیچ استراحتی! یعنی دلم می خواست بزنم زیر گریه و همون جا به خودم قول دادم دیگه واسه 5شنبه تا اطلاع ثانوی هی برنامه تفریحی نداشته باشم و شب ساعت 9 بخوابم!!


دانشگاه اعلام ظرفیت کرده  فقط 15 نفر!!
امسال می خونم اگه قبول نشم سال دیگه سراسری شرکت می کنم!

همسری دو روزه که سرما خورده و منم یه پرستار مهربونم! پشت هم آب میوه تازه و شیر عسل گرم و شلغم و سوپ! که البته همون دو روز به خاطر خدمات این عنصر همیشه در صحنه حالش خیلی بهتره!



یه خبری رو هم دیروز شنیدم که خیلی خوشحال شدم! ان شاالله همین دنیا دار مکافاته و همه به سزای اعمالشون می رسن!



راستی اینجا رو فشار بدین :

دوستم بدار، فقط همين!

دوستم بدار، فقط همين!


آن‌گونه دوستم بدار،
كه گرهي از هم بگشاييم.
تنها، دل‌بسته‌ي من مباش

چنان، دوستم بدار
كه هر روز شوق‌مان بيشتر شود
مگو! به مرگِ تو،
براي من نمير
نه، چنان مكن.

زنده باش و دوستم بدار؛
فقط همين!

«آيشن داغلي»




۱۳۸۸ دی ۱۴, دوشنبه

گرگ ها خوب بدانند....

گرگ ها خوب بدانند در اين ايل غريب
گر پدر مرد ، تفنگ پدری هست هنوز



گرچه مردان قبیله همگی کشته شدند.
توی گهواره چوبی پسری هست هنوز



آب اگر نیست نترسید، که در قافله مان
دل دریایی و چشمان تری هست هنوز

۱۳۸۸ دی ۱۳, یکشنبه

دفترچه دانشگاه اومد!

امروز دفترچه ارشد اومد!
اعلام کرد ظرفیت رشته من فقط 15 نفره !! در کل کشور 30 نفر!!!!!

فقط یه سوالی داشتم از حضار ... اگه قرار بود ظرفیت محدود باشه چه فرقی با دانشگاه سراسری داشت؟؟؟؟؟

قرار بوده که مبنای پذیرش دانشجو سقف نمره باشه!!

به هرحال باید خوند ... و جا نزد ولی لعنت به این مملکت!

۱۳۸۸ دی ۱۲, شنبه

سورپریز شب سال نو!

پنجشنبه همه جاش برام سورپریز بود ! همسری ببدون اینکه من بدونم یه کیک بزرگ سفارش داده بود و یه عطر فوق العاده هم با یه بسته بندی بی نهایت زیبا برام گرفته بود! مامان و بابا هم یه تلفن بیسیم پاناسونیک برام گرفته بودند شام هم مرغ سوخاری با سیب زمینی سرخ کرده و کلی مخلفات باهاش درست کرده بودم. همه اینها رو که بذاری دور هم یه شب فوق العاده داشتم! که از اون حس مزخرف بیرون بیام!

حتی دو سه نفر از دوستام هم بهم اس ام اس دادن که چند سال ازشون بی خبر بودم! و این یعنی اوج خوچحالی!



و با همه این داستانها من یه سال بزرگتر شدم!